شروعی عجیب و غریب با مشیری

لحظاتی با فریدون مشیری

  1. به نیمه راه زندگی نرسیده گاهی فرصتی فراهم است تا لختی درباره کسانی که دور از ما هستند هم بیندیشم. اتصالی که در هر تجربه زندگی دیده می شود گاهی اوقات در ضمیر شاعران و نویسندگان هم تبلور پیدا می کند. برای دستیابی به اتصال با دوست نیاز مند نوعی انفصال هم هستیم. انفصال از عالم را هم می طلبد. برای رهایی از این عالم نیاز به اشتیاق هم هست. شوق تو را منفصل می کند از این دنیا. البته بدیهی است که پیوستگی نیازمند گذراندن مراحلی است. به محض وقوع شوق، انفصال رخ می دهد. لیک این قضیه تبعاتی هم به همراه دارد.

بلای جان عاشق اشتیاق است.( شعر مادر)

۲٫ چه توانایی بر تسلط بر زندگی باشد چه ناتوانی آنگاه که شاعر ما به نتیجه ای برسد نمی توان بر او خرده گرفت. او در نگاهی کدر به این موضوع، تلاش می کند تا حسرت و رنج را در شعر خود مایه کار تفسیر جهان قرار دهد. ولی خودمانیم راست می گوید چندان هم قابل زندگی نیست.

زندگی وحسرت و درد و رنج است

در توانایی و ناتوانی

این جهان قابل زندگی نیست.

بعد از این می کنی زندگانی. ( شعرقربانی عشق، ص ۱۵۷)

انس، شاید این جهان را قابل تحمل تر کند. این هم برای خودش روشی است. با انس با این جهان می توان تلخی هایش را هم تحمل نمود. شاید! همچنین:

میان خانه ویرانه ی جوانی من

به هر طرف نگرم جای پای حرمان است

زبان گشوده شکاف شکنجه های فراق

در آرزوی کسی سوختن نه آسان است(شعر چه پاییزی است، ص ۶۳)

اما دلیل این دیدگاه تاریک شاعر ما چیست؟ او به زیبایی این مساله را توضیح می دهد. نبود همزبان. شاعر ما در واقع شناخت یکسان و بهره مندی از زبانی مشترک برای درک عاطفه دیگری…بینش دیگری.. احساس دیگری…خردمایه دیگری  را بهانه می سازد. او در این دنیا همزبان ندارد.

رفتی ای نغمه ساز بهشتی

ای سراینده آسمانی

همزبانی نبودت به گیتی

سوختت رنج بی همزبانی(شعر قربانی عشق، ص ۱۵۶)

مشیری، فریدون(۱۳۸۷)بازتاب نفس صبحدمان .کلیات اشعار. جلد ۱٫ نشر چشمه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *