شعری از متنبی

کم قتیل کما قتلت شهید

 ببیاض الطلی و ورد الخدود

 

و عبون المها و لا کعیون

فتکت بالمتیم المعمود

چه بسیار کسانی که همانند من شهید زیبارویان سیمین تن و گل چهره و آهوچشم شده اند. اما هیچ کدام از آن چشم ها مثل چشمانی که مرا کشته اند، نیست.

 

در در الصبا ا ایام تجرِی

رِ ذیولی بدار اثله عودی

 

پر خیر و برکت باد روزگار نوجوانی، ای روزگاران نشاط و طرب در سرزمین اثله! باز گردید.

 

عمرک الله هل رایت یدورا

طلعت فی براقع و عقود

خدا به تو عمر بدهد! آیا هرگز بدرهایی را دیده ای که با روبند که گردن بند بر آمده باشند.

 

رامیات باسهم ریشها الهد

ب تشق القلوب قبل الجلود

بذرهایی که با تیرهای نگاه خود، بدون شکافتن پوست، دل ها را می شکافند.

 

یترشفن من فمی رشفات

هن فیه احلی من التوحید

 

کل حمصانه ارق من الخد

ر بقلب اقسی من الجلمود

آن بذرها(آن ماهرویان) از شدت علاقه، آب دهان مرا می کند و لب های آن ها در دهان شیرین تر از کلمه توحید است. زیبارویانی میان باریک و لطیف تر از باده، با دلی سخت تر از سنگ

 

ذات فرع کانما ضرب العن

بر فیه بماء ورد وعود

دارای گیسوانی که گویی، عنبر و گلاب و خود در آن به هم آمیخته است

 

حالک کالغداف جثل دجوجی

اثیث جعد بلا تجعید

گیسوانی سیاه چون پر کلاغ، در هم پیچیده، تیره، انبوه و مجعد، بی آنکه پیچ و تابش ساختگی باشد.

 

تحمل المسک عن غدائرها الری

ح و تفتر  عن شیب برود

باد، بوی خوش مشک را از زلف او بر می گیرد و او با دندان سپید و برفی می خندد.

 

جمعت بین جسم احمد و السق

م و بین الجفون و التسهید

او میان جسم متنبی و بیماری و چشم های او و بیداری جمع کرده است.

 

هذه مهجتی لدیک لیحنی

فانقصی من غذابها او فریدی

جان من، برای کشته شدن در اختیار تست. خواهی از عذابش بکاه یا بر عذابش بیفزا

 

اهل مابی من الضنی بطل صی

د بتصفیف طره و بجید

 شایسته درد من، قهرمانی است که در برابر صف گیسوان و زیبایی گردن، شکار شده است.

 

کل شیء من الدماء حرام

شربه ما خلا دم العنقود

خوردن هر خونی جز خون انگور حرام است

 

فاسقنیها فدی لعینیک نفسی

من غزال و طارفی و تلیدی

مرا از آن باده سیراب کن، جان و دارایی قدیم و جدیدم فدای چشمان اهوانه تو باد

 

شیب راسی و ذلتی و نحولی

و دموعی علی هواک شهودی

سپیدی سرم، خواریم، لاغریم و اشک چشمانم، گواه عشق تواند

 

ای یوم  سررتنی بوصال

لم ترعنی ثلاثه بصدود

کدام روز با وصال خود مرا شادمان کرده ای که سه روز پس از ان با دوری و اعراض خود مرا نترسانده باشی

 

 ما مقامی بارض نخله الا

کمقام المسیح بین الیهود

اقامت من در سرزمین  نخله نیست، مگر مانند اقامت حضرت مسیح در میان قوم یهود(دشمنان مرا بسیار آزار می دهند)

 

 

 

مفرشی صهوه الحصان  و لک

ن فمیصی مسروده من حدید

جایگاه من: پشت اسب نر و پیراهن من، زره بافته شده از آن است (من اهل جنگ و نبردم)

 

لامه فاضه اضاه  دلاض

احکمت نسجها یدا داود

زرهی کامل چون آبگیر براق و درخشان که دستان داود(ع) ان را استوار و محکم به هم بافته است.

 

این فضلی اذا فنعت  من الده

ر یعیش معجل التنکید

 اگر من در روزگار به زندگی پر از تلخی و سختی راضی شوم. پس فضل و برتری من کجاست؟

 

ضاق صدری و طال فی طلب الرز

ق قیامی و قل عنه قعودی

سینه ام تنگ شده است و به تنگ آمده ام و برای کسب روزی تلاش بسیار کرده و از پای ننشسته ام

 

و لعلی مومل بعض ما اب

لغ باللطف من عزیز حمید

بری لباسه خشن القط

ن و مروی مرو لبس القرود

شاید به لطف خدای عزیز و ستوده به برخی از آرزوها و امیدهای خود دست یابم، آرزوهای مرد بزرگی که جامه ای خشن بر تن دارد. آری جامه نرم و نازک، از آن فرومایگان است.

 

عش عزیزا اومت و انت کریم

بین طعن القنا و خفق البنود

با عزت زندگی کن، یا بزرگوارانه در میان نیزه زنی ها و وزش پرچم ها(= میدان جنگ) بمیر

 

فرووس الرماح اذهب للغی

ظ و اشفی لغل صدر الحقود

سرنیزه ها، خشم را از بین می برند و سوز سینه کینه وران را درمان می کنند (تنها راه فرونشاندن خشم و کینه نسبت به دشمنان، کشتن آنهاست.)

 

لاکما قد حییت غیر حمید

و اذا مت مت غیر فقید

و آن چنان زندگانی نکن که تا زنده ای ناستوده باشی و چون مردی کسی برایت نگرید(آنچنان زندگی کن که تا زنده ای تو را بستایند و چون مردی برایت بگریند.)

 

فاطلب العز فی لظی و ذر الذ

ل و لو کان فی جنان الخلود

عزت را در دوزخ بجو و خواری را رها کن، هر چند که در بهشت جاودان باشد

 

یقتل العاجز الجبان و قد یع

جز عن قطع یخنق المولود

و یوفی الفتی المخش و قو خو

ض فی ماء لبه الصندید

با انسان ناتوان و بزدلی که از بریدن سربند نوزاد نیز عاجز است. کشته می شود، ولی جوانمرد دلیری که در میدان جنگ در دل دلاوران فرو می رود، زنده می ماند

 

لا بقومی شرفت بل شرفوا بی

و بنفسی فخرت لابجدودی

من شرافت خود را از قوم خویش به دست نیاورده ام، بلکه قوم من به سبب وجود من شریف شده اند و من به خودم نازیده ام نه به نیاکان خود.

 

و بهم فخر کل من نطق الضا

دو عوذالجانی و غوث الطرید

 

(با این حال) نازش همه عرب ها به آن هاست و پناه دادن به فراریان و فریاد رسی رانده شدگان، کار آنهاست.

 

ان اکن معجبا فعجب عجیب

لم یجد فوق نفسه من مزید

 من اگر خود پسندم، این خود پسندی از فرد شگفت انگیزی است که کسی را برتر از خود نمی یابد (من اگر خودپسندم حق دارم، زیرا هیچ کس را برتر از خود نمی یابم)

 

انا ترب الندی و رب القوافی

و سمام العذا و عیظ الحسود

 من همال بخشش، خداوند شعر، زهر دشمنان و مایه خشم حاسدانم

 

انا فی امه تدارکها الل

ه غریب کصالح فی ثمود

من مانند حضرت صالح(ع) در میان قوم ثمود، در بین امتی که امیدوارم آنها را اصلاح کنم، غریبم.

منبع:

رضایی هفتادری، غلامعباس. حسن زاده نیری، محمد حسن.(۱۳۸۳) شرح گزیده دیوان متنبی. انتشارات دانشگاه تهران. صص ۱-۱۵

 

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *