دم در پیرمردی نشسته بود که بیش از که بخواهند در مورد زمان و زمانه می دانست. عاقبت چنین چیزهایی معلوم است: مسکنت و بی انتهایی نگاه به چراغ های مجلل بخش هایی از شهر است. در واقع برای بعضی ندانستن، بهتر است. امتناع کردن از دانستن در مورد چیز های مهم می تواند یاریگر ما باشد. شناخت گروهی، خوبی های خاص خود را دارد. نیم توان یک عمر آرزو به دل نشست. تقلیل گرایی هم اگر با مصلحت همراه باشد و چیزی را همه فهم کند، همیشه به کار می آید. در تقلیل گرایی، یک سری مشکلات هست. این قبول. ولی چطور از عامه فاصله بگیریم و ندانسته در کوره راه خرد به سمتی بپیچیم که شاید فقط خودمان، آن را بفهمیم. باور بفرمایید (تفسیر بعضی از زندگی، به قدری عجیب و غریب است که انسان فکر می کند این طور اتفاق ها فقط برای خودشان می تواند رخ دهد) طرح نو انداختن سخت است و نمی توان از آن دوری جست ولی به قیمت هدر دادن وقت؟ به قیمت این که نتوانیم چیزی را برای کسی توضیح دهیم؟ یا لااقل بیخود برای خودمان سرگیجه بگیریم و واژه های دشوار را کنار هم بگذاریم و متن یا گفته خود را قوی و پیچیده جلوه دهیم. نمی توان به گوشه ای نشست و از روی ناامیدی به گذشت ساعت ها فکر کرد و هیچ راه ارتباطی بین من و بیرون نباشد. می توان راه حلی را نوشت و از میان چیز های مختلفی که در برابر ما قرار دارند، اول از همه اشیا را جدا کرد، بعد هم ابژه و بوده ها را بهتر شناخت. یعنی همه چیز شی نیست، بوده همان چیز نیست. شی قرار نیست همه چیز باشد. همین سه اصل جالب را بکشیم بیرون که انصافا وسع اینجانب نگارنده این سطور، بیش از این در تفسیر بعضی مکاتب نیست، می توانیم رشد کنیم و اگزیستانسیالیسم شیادی که بر نسل های بعدی سیطره بیفکند، کنار بزنیم و قدری با واقعیت بیشتر آشنایشان کنیم. انصافا فقدان کمیت و دور بودن از “علم” به رغم این همه تلاش برای توسعه مهندسی در ایران می تواند به مرور زمان باعث دردسر در زندگی شخصی بعضی شود. چیزی که در نسل های جدید می بینیم. والا از دلمردگی که بهتر است. قرار نیست در نبردی حماسی، خود را بیرون – آن جا بیفکنیم! و فراتر از خود برویم. چند اصل ساده کمی گرایی را جدی بگیریم، قدری توکل کنیم ببینیم چه می شود. اگزیستانسیالسم شیادی در نسل های بعدی دیده می شود که سرانجامش ممکن است ویرانی باشد. ویرانی و بی حسی نسبت به اطراف. نسبت به واقعیت کسوت! نسبت به فرمانبرداری. نسبت به امر را از با تجربه تر شنیدن و اطاعت کردن. آنچه می آید می تواند مرهمی باشد؟ احساس خفقانی آدمی را می آزارد. برای این دست از افراد اشاره به این نکته ضروری است که عقل، در تنهایی، گاهی هم می میرد و نباید خود را تافته جدا بافته بدانند.