مقدمه(۴):شورش، موقعیت مرزی و توسعه نیافتگی

 

  1. شخص وقتی خود را در این موقعیت مرزی در می یابد که باید روی خود قبلی اش! خط بکشد و به سمت آینده برود، آن گاه آزادی را می چشد. آینده ای که فقط چند لحظه بیشتر دوام ندارد. از این جا تا کلاس آتش گرفته که در آن چند کودک گیر افتاده اند و یا از این جا تا نقطه ای که می شود دکل آتش گرفته را تعمیر کرد. او طغیان می کند علیه توسعه نیافتگی پس ما هستیم. او فداکاری می کند. می رود به جایی در امکان …می رود به بهشت… او خودش را خوب می شناسد.

اما موقعیت مرزی چیست؟

باشنده در آنچه یاسپرس آن را موقعیت مرزی یا نهایی می نامد، یعنی در مقابل رنج، و درkarl jaspersمقابل مرگ، و در برابر تضادی که در خود می یابد، و در برابرمساله حقیقت و ایمان ، احساس می کند که امری غیر از خود او وجود دارد و غیر از همه باشندگان است، و آن قلمرو تعالی است. (ورنو، وال، ۱۳۹۲، ص ۳۱۷)

ما در لحظات پر التهاب وجود و به ویژه لحظات اتخاذ تصمیم های دردناک است که با حاق واقعیت آشنا می شویم. ” در انجام دادن انتخاب مسئله انتخاب صحیح آن قدر اهمیت  ندارد که مسئله  توان و اشتیاق  و شوری که آدمی با آن انتخاب صحیح آن قدر اهمیت ندارد که مسئله توان و اشتیاق و شوری که آدمی با آن انتخاب می کند. بدین وسیله است که شخصیت بی کرانی درونی اش اعلام می کند  و باز بدین وسیله است که شخصیت راسخ می شود”  این لحظات دل شوره ی عمیق نیز وصف می شوند، یعنی” سرگیجه اختیار”  و این سرگیجه وقتی روی می دهد که اختیار به امکان خودش فرو می نگرد”  زندگی شناخته شده  در چنین لحظاتی را نمی توان بدون تحریف حاق واقعیت هموار کرد. حمله تلخ کی یر کگور به “نظام” هگل، به طوری که او آن را می فهمید، از همین جا بر می خیزد.  (مک کواری، ۱۳۷۷، ص ۴۷)

روح از روی ذاتش عمل می کند و آنچه را در نفس خویش است به صورت کار و کنش خود در می آورد، بدین گونه موضوع خود می شود و خویشتن را همچون واقعیتی موجود در برابر خود می نهد. روح یک قوم نیز به همین گونه است؛ کار آن  هم این است که خود را به صورت جهانی موجود و (عینی) و پاینده در مکان در آورد. دین و آیین و آداب و عادات و هنر و سازمان حکومت و قوانین سیاسی و همه نهاد ها و پیش آمد ها و کارهای آن قوم، (فرآورده ی) کنش خود اوست؛ آن قوم جز این ها چیزی نیست. هر قومی این را احساس می کند. فرد، هستی قومش را همچون واقعیتی حاضر و آماده و جهانی ثابت در برابرش می یاید که خود باید جزیی از آن شود. او باید  از این هستی گوهری (به گونه ای) بهره جوید که خصلت  ها و توانایی هایش با آن هماهنگ شود تا بدینسان ارزش و منزلتی یابد.  حاصل کار (روح قومی،) در دسترس (همگان) است، و افراد باید از آن سرمشق گیرند و رفتارشان با آن مطابق کند. (هگل، ۱۳۸۵، صص ۷۰-۷۱)

منبع:

مک کواری ، جان.(۱۳۷۷).  فلسفه وجودی. محمد سعید حنایی کاشانی. نشر هرمس

وال، ژان. ورنو روژه. نگاهی به پدیدار شناسی و فلسفه هست بودن. ترجمه یحیی مهدوی. انتشارات خوارزمی

هگل، گ.و. (۱۳۸۵) عقل در تاریخ. ترجمه حمید عنایت. انتشارات شفیعی.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *