میوه را نرسیده چیدن، اسراف است. متن را نیمه کاره نوشتن، نا انصاف است. همیشه به دنبال این بوده ام که چرا که بعضی چیز ها برای مردم دیگر، نشانه نیستند، منظور همان بحث های نشانه شناسی است. عامه همیشه از جهان پیچیده به دور بوده است. فقر و مسکنت که نمی گذارد نفس بکشد. این به جدا. خودش هم اهل تفسیر جدیدی از زندگی اش نیست. والا نگویید چیزی ندارد. من که فکر می کردم نیاز به کسی دارد قدری برایش توضیح بدهد. کم هوش نیست. مگر می شود! خودش در یک تکرار، دلخوشی های خودش را دارد و این بد است.
گوشه ای غمناک بودن باعث می شود تا اندوه را تجزیه و تحلیل کنی. ببینی که می شود کاری کرد برای خودت. که این قدر فاصله نگیری. این طور بمانی برای خودت، چیزی نمی شود. نه این که بخواهی چیزی بشوی. روزی روزگاری شاید پیش خودت صاحب تفسیر تازه ای از زندگی بشوی. لذتی را تجربه کنی را انصافا کفایت می خواهد. هی پیش خودت نگویی. نشد. دلی به دریا بزنی. جگر شیر را قرض بگیری از نویسنده ای قهار و بروی در عمق نگاه های این نویسنده ها به متون و تاریخ و علی الخصوص تفسیر زندگی، بیش از پیش فکر کنی و برای خودت تفسیر تازه ای ارائه بدهی و نگاه تازه ات را حتی به دیگران بیاموزی و این طور نشانه ها را در کنار خودت بهتر تفسیر کنی. بهتر است از غرق شدن در دریای بی نشانه بودن، یا چند قطره نشانه! که هر زوز برای آدمی تکرار می شود.
علم نشانه شناسی را در ذهنت در حد همین آماتور به کار بگیری. برای خودت فکر کنی. لااقل از غم و اندوه که بهتر است. برای خودش کاری است. گویش شناسی هم که قبلا گفته بودی، قدری وارد شویم ببینیم اصلا چی هست.