گم و گیج

گم و گیج است شاعر آینده اینجا

میان احاطه آدمیان روزمره

دوری می طلبد

از هر چه بی سامانی است.

راه را گم کرده ولی

به تشخیص شاعران برجسته ی قرن ها پیش

درمان آن اینکه

پلیدی از ذهن خود دور کند

برود جایی درسی پیش یک گل رز بخواند.

والا دردش نمی آمد به موقعش و اکنون نیز

دردش می آید بی موقع

بیهوده زخم روی پوستش را می خراشد

که لااقل بگوید: ” هنوز هم هستم!”

چه نازک طبع! چه نازک نارنجی!

چه می شود کرد دیگر

شاعر آینده ی ما کمتر از این هم دوام می آورد

وقتی رازهای کم عمق برایش تعریف می کنند

و برای هر شعرش دنبال معرکه ای در زندگی دیگران است.

که مثلا سوژه ای را روایت کند

این یعنی ضعف در هنر

پنهان می شود بیهوده از دیگران

 مهمانی نمی رود

معاشرت ندارد شاعر آینده ی اینجا

چیزی می گوید در یک خط که حال کنی

خط بعد زهرش می کند.

می ترسد و در می رود

از بازتاب زمان و مکان یک دام اجتماعی

بر روحش که حداقل بفهمد

خوب تله های اجتماعی را بررسی کند

می گریزد

از پیچیدگی ها

تلاشی نمی کند

تا کنش های افراد برایش سردرگمی نیاورد

هی نگوید “نمی فهمم!”

بیشتر انس بگیرد با ماجراهای اجتماع

می زند  و می رقصد برایش خودش

الکی خوش است.

دلگرمش نباید کرد

همان بهتر که خواهد نشود رسوا همرنگ جماعت شود؟!

                                                               مهزیار کاظمی موحد

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *