غم، با آگاهی همراه می شود، تنگنای اتاق و فضای لا یتناهی کویر در همین اطراف، پشت پنجره باعث می شود یا یک رفته با همراه شود. یاد مرده یا یاد مردگان می تواند در کوتاه مدتی ذهن را پر کند. اما یاد یک فکر مرده چطور؟ چقدر به خود نهیب زده ایم و متذکر شده ایم که تنها نشستن و فکر بیهوده کردن ما را به جایی نمی رساند. غم، نامی آشنا است برای عده ای معدود. بقیه دشواری این مساله را نمی توانند درک کنند که چرا از پس کارهای فلان روز بر نیامده اند. ریشه های غم در اعماق قلب، خود را با خون دل خوردن آمیخته است. غم، خونین است اگر مدتی زیاد با ما همراه باشد. غم می تواند همه چیز را به کنار بزند و بعد از غروب خود را نشان دهد، غم خودی نشان می دهد وقتی کسی نیست. یعنی هست ولی چیزی سر در نمی آورد. دانستن در مورد زندگی دیگران و تاریخچه آن می تواند کورسوی امیدی باشد مبنی بر این که بتوان راه را بهتر گشود و از میان غم به بصیرتی تازه رسید. مکان های خالی، مکان های پرت، مکان هایی که ریتم زندگی معمولی را ندارند و زمان برای همیشه در آنها ایستاده می تواند ما را به سمت نوعی آشنایی تازه با غم خود رهنمون شوند. تشبیه، غم را فرو می کاهد یا جلو می برد؟ در شعر، غم و تنهایی خود را نشان می دهد، اما تشبیه ها کافی نیستند، استعاره ها کافی نیستند غم ژرفا دارد. غم آشنا است و غریب.
بیرون از این اتاق سایه هایی هستند که به دنبال شناختن آدم های غمناک نیستند و همه چیز خود را کاملا بر مبنای فراموش کردن آدم های غمناک گذاشته اند.
تقدیر همیشه ما را با خودمان تنها می گذارد تا در موردش فکر کنیم. مرگ همچون حفره ای نیمه کاره قبل از پر شدن با جسدی، خود را نشان می دهد. مرگ پایان است.. سایه های حقیقت ندارند. سایه ها بلدند آنچه در روی دیوار در کنارشان افتاده را اهل حساب و کتاب کنند.
یک استعاره دور، یک شناخت به موقع را می تواند جلا دهد. از حفره ای که به ما می نگرد. حفره به ما می نگرد و ما شاید توضیح چندانی در مورد آن نداریم. حتی فکر آن را هم زیاد نمی کنیم. حفره منتظر است. کم تر پیش می آید که بدانیم فکر زیاد ممکن است ما را به سمت خود حفره بکشاند. دانش شناخت این حفره و تجربیات ما در مورد خود این پایان نمی تواند کافی باشد. با خواندن انس با این حفره به دست نمی آید. نمی شود که نشناخت. نمی شود که نشست و کاری نکرد. برای لحظه به لحظه نزدیک شدن به روز این حفره باید فکری کرد. قبل از این حفره ما تکمیل می شویم.
روزگار سپری شده غم شناسی و آدم های لحظه ای این روزها، وقتی بیش از هر موقع دیگری به این کار نیاز داریم دل را تنگ می کند. احساس کار بیهوده آدمی را فرا می گیرد، آنها دشته می زنند تو از پا در می آیی و دیگر کس چندانی هم باقی نمانده که با او گپی بزنی و گلویی از طعم اندکی سوزناک و تلخ غم تازه کنی.