تجربه هایی که در اینده برای ما پیش می آیند، لزوما از قبل شناخته شده نیستند، شاید فرو افتادن به دام عشق، شاید فرو افتادن به لحظه ای تازه…دیداری بین ما و یک لحظه تازه در زندگی مان رخ می دهد.
از نمایشنامه خانه اثر یانوش گلوواتسکی
اُلِک: بابام دوس داشت من پیانیست بشم.
ویتِک: پیانیست؟
اُلِک: پیانیست. تو محله ی ما همه باباها دل شون می خواست پسراشون پیانیست بشن.
ویتِک: چرا ؟
اُلِک :چون تو زلازوا وولا یه بابایی با پیانوشکلی پول به جیب زده؟
ویتِک اسمش چیه؟
اُلِک :شوپَن.
ویتِک آره ، اسمشو شنیده م. ولی اینم شنیده م پولی که در می آورده به لعنت خدام نمی ارزیده. با یه پیرزن لندهور فرانسوی زندگی می کرده، واسه یه لقمه نون محتاج اون بوده.
اُلِک :واقعا؟ اینشو بابام نگفته بود.
گلوواتسکی، یانوش.(۱۳۸۶). خانه. ترجمه فرزانه قلی زاده. ص ۱۱