در قطعه ای برگرفته از کتاب اخبار عجیب و حکایات غریب اثر هرمان هسه می خوانیم:
تاریکی دلپذیر و تسکین دهنده که موطن گمشده روح و گهواره گرم آنست، لحظه های آغازین پیدایی هستی و نخستین لرزش های ناپایدار را بر فراز چشمه ی جوشانی که در ریزش ازمنه باستان با رویای جنگل های گرمسیری به خواب رفته اند، پیش چشمم می گشاید. ای روح، امیدوار باش و راه خود را بجوی، امید وار باش و سرگردان، امیدوار باش و بی باکانه در دریای بی کران امیال آرزوهای مبهم و به معصیت نیالوده غوطه شو! ترا می شناسم ای روح خجول، دیگر یه چیزی نیاز نداری، نه نیازی به خوردن داری، نه به آشامیدن و نه به خفتن، فقط می خواهی به سرچشمه ی اصلی باز گردی. در آنجا امواج برگرد تو می غرند و تو خود موجی از آن امواج هستی، در آنجا همهمه ی جنگل است و تو خود آن جنگلی، در آنجا دیگر ظاهر و باطنی وجود ندارد، به سان پرنده ای در آسمان به پرواز در می آیی و همچون ماهی در دریا غوطه ور می شوی، در فضایی نورانی تنفس می کنی و خود، نوری.(هسه، ۱۳۸۷، صص ۱۵۲-۱۵۳)
نیز هسه معتقد است که:
تاثیر عشق بر هنر بسیار شگفت انگیز است و نیرویی به هنرمند می بخشد که خرد و خرد ورزی هیچ گاه هنرمند را به آن مرتبه نمی رساند. عشق دورترین و غریب ترین مسایل را با نزدیک ترین و آشنا ترین ها پیوند می زند و این چنین زمان را مقهور خود می کند، زیرا خود محور همه امور می شود. فقط عشق است که امنیت می بخشد و تنها حق با اوست. چون مفهومی جز فداکاری و از خودگذشتگی ندارد.(هسه، ۱۳۸۳)
هسه؛ هرمان.(۱۳۸۳) هسه از عشق و مرگ می گوید. ترجمه سید سعید فیروز آبادی. سمرقند زمستان ۱۳۸۳ شماره ۸
هسه، هرمان.(۱۳۸۷). اخبار عجیب و حکایات غریب. ترجمه محمد بقایی. انتشارات تهران. ص ۱۵۲-۱۵۳