روی کاغذ، می توان کلمات متفاوتی را نوشت و ایده ای را طراحی کرد. سوی کم چراغ نفتی باعث می شود تا سایه ها روی دیوار نقش های عجیب و جالبی را ایجاد کنند. دیدن ایده های قبلی و سپری کردن روزی بی ایده و سسکوت اول شب، همیشه نمی توانست فرصتی را فراهم کند که آدمی قدری از گذشته اش فاصله بگیرد. ایده ی جدید، طرح یک شعر بود. شعری که به مسائل آشنا به ذهن مخاطبان معمول می پرداخت. چراغ نفتی و سایه های روی دیوار، همدم من در این ساعت ابتدای شب بودند. هوای امشب کمی فرصت می داد تا در مورد فضاهای قبلی زندگی ام راحت و آسوده تر بنویسم. ولی با جمع کردن، خودم را آماده می کردم که فقط چند سطری بنویسم که ایده را به خاطر داشته باشم. ایده ی شعری در مورد گذشته عاشقانه و روابط عاطفی می تواند تلخ باشد یا شیرین. اما در هر حال باید از چنین زمان هایی استفاده کرد و به طور دیگری به زندگی نگاه کرد. سعی کرد همه چیز را دوباره دید و برای بار دوم در مورد چیزها قضاوت کرد. ایده هایی که با طرح های مختلف سایه های روی دیوار همراه می شدند. ایده هایی که شامل گریز ار واقعیت بودند. ایده هایی از جنس وهم که فقط می توانند اتوپیایی را در ذهن فرد به وجود آورند و باعث شوند برای همیشه به تو نیندیشم. فکر نکردن به سمت دیگر ماجرای عاشقانه می تواند نوعی زورگویی و خودخواهی باشد. با این حال گاهی اوقات چاره ای جز این نیست. سایه ها کم کم عجیب تر می شدند. نور چراغ نفتی ضعیف تر می شد و شعله آن کم سو تر. دیگر از حیرانی اول شب خبر نبود. فرصت نکرده بودم، تمام فضا را برای نوشتن ایده برای خودم آماده کنم تا نظرم را در مورد عشق راحت تر روی کاغذ بنویسم. وقتی فکرش را می کنی، می بینی که چیزی جز بن بست نبوده و انگار در این دوره و زمانه غیر این نیست. عشق، برای بعضی مثل من یعنی بن بست. بن بستی که با تلاش های امیدوار کننده ای مانند نوشتن ایده شعر یا داستانی با چراغ نفتی و روی آوردن به یک خانه قدیمی و سر و کله زدن با نقوش سقف آن، یا دیوارهای بلند آن، نمی توانست از میان برداشته شود.
خواستم چند سطری بنویسم این به ذهنم رسید
بی شنای بی دریا
بی آفتاب بی منظومه
نمی شود نشست و فقط نگاه کرد
بی آینه و بی راه اینده
با تو بودن، کافی نبود
بی تو بودن، الزامی بود؟
….