انسجام در طبقه بندی
هر گاه که فکر را منسحم می کنیم در اطراف خود، چیزهایی را می بینیم که دانستن در مورد آنها می تواند بهتر از قبل ما را به جلو براند و زندگی را برای ما مشخص تر کند. شناخت به موقع اطراف و این که دچار هرج و مرج نبودن محیط اطراف را نوعی یگانگی با خود بدانیم و نظم اطراف را همچون چیزی بدانیم که به ما هدیه شده است باعث می شود هر فکر که می آید و می رود و هر تفکر که می کنیم باعث می شود تا به مرور زمان بتوانیم احوال خود را باد دیگران مقایسه کنیم و کمی پس از آن که به موقعیت خود در این جهان پی بردیم، رابطه خود را با حوادث شرح دهیم. چنین است که نوشتن در فضایی که برای خودش می تواند جالب باشد برای شخص نویسنده شکل می گیرد یا صاحب شغلی تلاش می کند تا در حرفه خود جا بیفتد و این مساله به مرور زمان، برای افراد مختلف، برای هر شخص متفاوت می تواند به صورت خاصی خود را نشان دهد. برای هر کدام از ما نشانی شخصی را در ذهن داشتن و به موقعیت آن شخص در ذهن خودمان فکر کردن باعث می شود تا به مرور بتوانیم از دور افراد را بررسی کنیم. به مرور زمان نوعی طبقه بندی از افراد در ذهن ما شکل می گیرد، اشیا نیز طبقه بندی می شوند، رویداد های زندگی، به تدریج طبقه بندی می شوند، به نظر می رسد وقتی می توان در مورد این طبقه بندی به سهولت با افراد دیگر صحبت کرد که بتوان هر کدام از مسائل را با داشته هایی که فرد به عنوان تجربه در اختیار دارد، تحلیل نمود. تحلیل هر رویداد و یا دوره زمانی، می تواند با گفت و گوی با دیگران نیز همراه باشد، بدین ترتیب گفت و گوی با دیگران، تلاشی است برای در اختیار گذاشتن بخشی از رویداد های زندگی، تا بتوان از تجربیات دیگران نیز استفاده نمود. نوع استفاده از تجربیات دیگران، می تواند ما را به تدریج مجبور سازد که در مورد موقعیت اجتماعی خود نیز فکر کنیم. وقتی چند بار یک رویداد را با چند نفر در میان می گذاریم و می بینیم که می توانند با ما اشتراکاتی داشته باشند و به همین چیزهای کوچک نیز دلخوش باشیم. فکر بیهوده باعث می شود تا از رویداد های رخ داده برایمان چندان طرحی برای آینده در نظر نگیریم و همین مساله باعث می شود تا از چیزهای کوچک نیز به مرور زمان، خیلی راحت دلتنگ شویم، این دلتنگی، ذهن را خسته می کند و انسجام در طبقه بندی را به هم می ریزد.