آن سوی دور یا شاید هم نزدیک، دلی پر از خون روی شن های بیابان افتاده است. دلی که هنوز می تپد. به امید آن که روزی بیایی..بی تو امید رو به پایان بود…آه که آینده از آن رو می آید که تو هستی…حال دیگر با این توصیفات برای هر صحرای دور افتاده ای مرگ آسونه…آری باید پرواز کرد بر فراز این صحاری خالی از معنا…شاید هم معنا زیر هر سنگی خفته باشد…