تنازع های(conflict) طبقاتی، ویژه هر شیوه تولید خاص، به پیدایش طبقاتی می انجامند که دیگر نمی توانند در چهارچوب نظم موجود منافع شان را تامین کنند. در این ضمن، رشد نیروهای تولیدی به آخرین حدود روابط تولیدی موجود(available?) می رسد، هر گاه که چنین لحظه ای(moment) فرا رسیده باشد، طبقات جدیدی که باز نماینده اصل تولیدی نوینی اند و در زهدان سامان موجود(given system?) پرورانده شده اند، شرایط مادی مورد نیاز برای پیشرفت آینده(future) را می آفرینند. به هر روی، ” روابط تولیدی بورورژایی فرجامین(final?) صورت تنازع در فراگرد اجتماعی تولید است. (کوزر، ۱۳۸۵، صص۹۲- ۹۳)
از بن مایه های اندیشه(fundamental thoughts) مارکس چنین بر می آید که او انسان را موجودی منتزع از جامعه فرض نمی کرد. و در تلاش برای تعریف او درون جامعه بود. از دید مارکس، گوهر انسان امری تجریدی(abstract matter) نیست که در هر فرد انسان نهفته باشد. در واقع گوهر انسان مجموعه مناسبات اجتماعی است )احمدی ۱۳۷۹،:۱۱۱( در نظر مارکس، انسان در شرایط اجتماعی خویش تعریف می شود. مارکس زندگی(life) انسان را در جامعه به دو ساحت زیر بنا و روبنا تقسیم می کرد. زیر بنا شامل نیروهای تولید و مناسبات تولید بودند. کلیت مناسبات تولیدی، سازنده ساختار اقتصادی جامعه است که بر این مبنا(based on)، ساختار های سیاسی و حقوقی(law) بنا می شود. تعیین کنندگی زیر بنا نسبت به روبنا، سیاست را در سطح روبنا قرار می داد.(اطهری و حسینی، ۱۳۹۴)
منابع
اطهری ، حسین ، حسینی، صدرا. (۱۳۹۴). از تضاد طبقاتی تا شکاف گفتمانی: بازخوانی مارکسیسم کلاسیک از منظر “پسا مارکمسیسم” لاکلائو، و موفه دوفصلنامه علمی پژوهشی پژوهش سیاست نظری. شماره هفدهم بهار و تابستان ۱۳۹۴
بابک احمدی(۱۳۷۹). مارکس و سیاست مدرن. تهران مرکز
کوزر. لیوئیس. (۱۳۸۵). زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی. ترجمه محسن ثلاثی.انتشارات علمی