تنهایی

روزگار سرگردانی، غمبار است. این که دنبال نگاهی باشی. این که اصلا ندانی دنبال چطور نگاهی هستی. روز را به خیالات خوش بودن، باعث می شود تا به مرور زمان، تحلیل بروی. به گوشه ای بروی و کمتر معاشرت داشته باشی. دانستن در  مورد صاحبین نگاه های خاص به زندگی می تواند باعث شود تا قدری به آنها متمایل شوی. ولی به هر حال می دانی که این مساله، یک مساله و احساس زودگذر است. از بس که به این قضیه عادت کرده ای. گاهی زمان بی خبر بودن از کسی، برای تو گوارا می شود! چند کاری انجام می دهی و دلت خوش می شود که روزهایت با اوهام و خیال خوش عشق پر نمی شود. به کارهای روزمره می رسی و می توانی آهسته تر غم ها را برای خودت تجزیه و تحلیل کنی. ولی با این حال می دانی که هر بار که غم بر می گردد، صورتی جدید تر به خود می گیرد و همه راه ها را بر تو که سرگردان میان افراد مختلف می باشی، می بندد. آنهایی که بینشان سرگردانی، نگاه خاصی به زندگی دارند. نگاه آنها به چیزی خاص در زندگی شان، این که دنبال پیشرفت هستند، باعث می شود تا دلگرم باشی که لااقل سراغ از آدم های مناسبی برای عشق گرفته ای. می دانی که پیش آدم های خوبی رفته ای. ولی نمی توانی تصمیم آخر بگیری. نمی توانی کار را شروع کنی. از رشد آنها خوشحال می شوی. قدری هم حسودی می کنی و دستاوردهای آن ها را پایین می شمری. فایده ای ندارد. تو سرگردانی و نمی دانی از زندگی خودت چه می خواهی. پیش خودت فرض می کنی که اگر به تو روند سرگردانت در زندگی غرولند کردند، چه بگویی. فرد مشخصی را نمی شناسی. دل و جرات نزدیک شدن به کسی را نداری. روز چه ناگوار می گذرد. غم از هر سو مثل سیلی، داخل اتاق می ریزد و تو را می برد به دوره های تنهایی که قدری با غمی خفیف توانسته بودی، مقداری کارها را پیش ببری. کارها…کارها…کارها… هر چه هستند، به تو نظمی روزمره می دهند و باعث می شوند تا غم تنهایی را راحت تر تحمل کنی. آیا این مساله که به دنبال آدم هایی هستی که در زندگی خود رزومه ای خاص دارند و برای خودشان با ایده ای کلنجار می روند، چیزی بیشتر از مایه و توان توست؟ آیا داری لقمه بزرگتر از دهان بر می داری؟ نمی دانی. روز می گذرد. عصر می شود. قدری می شود تحمل کرد. همه از فراوانی موجود در زمان اداری، بر مبنای تلاش خود، به حد خوشان بهره گرفته اند. عصر می شود و این همه سوال برای تو باقی می ماند. تو تنهایی. تاریکی از دور، حتی در افق بهار و تابستان که دیر شب می شود، خود را نشان می دهد. شب هم به کار بگذرد، بهتر است. مقاله ای …چیزی…کتابی…فراوانی غم در این گوشه اتاق وقتی نمی دانی چه از زندگی ات می خواهی، باعث می شود تا حتی ساعات اداری را با غم شدید بگذرانی. نفهمی که چرا این قدر سریع می گذرد.

داشتن افراد با نگاه ویژه به زندگی در کنار خود باعث می شود تا از تنهایی دربیایی. این افراد سعی می کنند مهربان باشند. تو هم سرگردانی که از زندگی ات چه می خواهی. عمر می گذرد و آنها نیز از تو دور می شوند. چه می شود انها نیز برای خود برنامه ای دارند. سرشان شلوغ است می خواهند در کارها خودشان را توسعه دهند و مهارت های بیشتری کسب کنند. سراغ آدم های خوبی در ذهنت آمده ای ولی این همه قضیه نیست. اول باید بدانی که گویا غم برای همیشه بر زندگی تو سیطره یافته است چرا که دقیقا نمی توانی بدانی باید به کدام یک غم های خود را بگویی و این طور فقط یک آشنای دورادور باقی می مانی. یا حداقل تماس هایی که از آن ها سال ها می گذرد. تنهایی تو را محاصره می کند چون تکلیفت با خودت معلوم نیست.

 

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *