رساله فایدون افلاطون
به یک لحاظ می توان گفت مساله اصلی فایدون مرگ آگاهی یا مرگ اندیشی فیلسوفانه است. شادابی سقراط در دم مرگ، حاضران را به شگفتی وا می دارد و انها علت آن شادمانی و سرخوشی را جویا می شوند. سقراط در بیان سبب این شادابی ، به تشبیه قو روی می آورد. قوها از آنجا که پرستش گر آپولون، خدای پیشگو هستند، قدرت پیشگویی دارند. . بنابراین این مرغان” چون نیکی های جهان دیگر را پیش می کنند در واپسیبن روز عمر شادمان تر از روزهای دیگر ئمی گردند و زیباتر از اوقات دیگر می خوانند” (افلاطون، ۱۳۸۰، ص ۴۸۷) لیکن مردم که از این زیبایی های بی خبرند، چنین می پندارند که این آواز خوش به دلیل ترس از مرگ است و طبعا سقراط هم از پرستندگان و خادمان همین خداست و از این جهت کمتر از قو نیست. از زبان سقراط می خوانیم ” نه در پیشگویی دستی کمتر از قو دارم و نه در روز مرگ ترسوتر از آنم.(همان)
موضوع فایدون مساله زندگی و مرگ است و نیز اینکه حیات انسان چیست و با آن چه نفس یا روان نامیده می شود چه نسبتی دارد . این موضوع در ضمن روایت واپسین روزهای زندگی سقراط بسط و پرورش می یابد. محور گفت و گو، بحث درباره مشکل نفس و اعتقاد به جاودانگی آن است که در تعالیم ادبیان آمده است. آیا عقل ما می تواند اساس و دلیلی عقلی بر این مطلب بیاید؟
فایدون با لحنی کمابیش دینی شروع می شود، و در آغاز به مساله خودکشی و انتظار حیات جدید پس از مرگ می پردازد. از این پیش درآمد سپس موضوع اصلی، یعنی جاودانگی یا خلود نفس، می شکفد و بسط می یابد. حلقه رابطه میان این دو، اندیشه تزکیه یا پالایش و تجرید است که از نظر تفسیر فوق العاده اهمیت دارد، بعد فلسفی از این جا مفتح می شود.(گادامر،۱۳۸۴ص ۵۳)
یکی دیگر از خصوصیات فایدون ذکر ارواح ناپاک است با این بیان که سقراط در جواب کبس می گوید که ارواح مردم ناپاک و پلید سرگردانند. و کیفر زندگی خود را می بینند. این سرگردانی مدام است تا این که میل ها و هوس های گذشته آنها را به تنی دیگر که اسیر آن هوس هاست می کشاند. و این ارواح که به خوردن و آشامیدن مشغول بوده اند به بدن خران یا جانوران دیگر روی می آورند. و ارواحی که به ستمگری، جاه طلبی و خونریزی عادت کرده اند در بدن گرگ ها و بازها و کرکس ها در می آیند. خلاصه این که هر روح در کالبد جانوری قرار می گیرد که با سیرت او تناسب دارد. (روحی سراجی،۱۳۸۹)
نخستین استدلال به طرفداری از جاودانگی نفس به ساختار ادواری طبیعت اتکا می کند و چون حیات پدیداری طبیعی است، مرگ نیز احیانا چیزی نیست به جز مرحله ای در چرخه ی هست شدن و در گذشتن –یا genesis و phthora (فایدون ف ص e70 به بعد). استدلال مبتنی بر ماهیت ادواری طبیعت با چیره دستی ادبی شگفت انگیز تصویر می شود.
افلاطون از طبیعتی سخن می گوید که در آن تجدید حیات مستمر وجود ندارد، از حرف هایی که در دهان سقراط می گذارد وجود طبیعتی بی بهار استنباط می شود[۱] پس چون سقراط قاطعانه قائل به واقعیت نوزایی یا تجدید حیات (یا {به یومانی} anabioskethai ( تصور طبیعت به عنوان دور یا چرخه، دلیلی آشکار بر بازگشت نفس از کار در می آید (فایدون ف صe 71) نتیجه ای که به ظاهر می توان گرفت این است که اگر زندگان از مردگان تکون بیابند پس نفس ها یا ارواح مردگان ممکن نیست بمیرند بلکه باید به هستی ادامه بدهند.(گادامر، ۱۳۸۴، ص ۵۳)
[۱] با توجه به متن نوشته ی افلاطون، گادامر می خواهد عکس قضیه را نتیجه بگیرد، یعنی چون بهار همیشه باز می گردد، پس زندگی نیز همواره از سر گرفته می شود، و زندگان از مردگان متکون می شوند.
منابع
روحی سراجی، غلامحسین(۱۳۸۹) بررسی و نقاد ادله و جاودانگی نفس در رساله فایدون افلاطون پژوهش های فلسفی-کلامی، سال دوازدهم شماره اول دوم
افلاطون(۱۳۸۰). دوره آثار افلاطون ترجمه محمد حسین لطفی؛ ج ۱-۴٫ انتشارات خوارزمی ، چاپ سوم .
گادامر، هانس گئورگ.(۱۳۸۴). آغاز فلسفه. ترجمه عزت الله فولاد وند. نشر هرمس