پیش از هر چیز می توانیم بگوییم که “روح” به نظر هگل هم ابژه و هم سوژه ی خودآگاهی است . چیزی است که در زمانی یافت می شود که نه تنها انواع گوناگون و ابژه ها وجود دارند-ابژه های متجسم در شکل برونی شده ی مفاهیمی که از آن ناآگاه هستند – بلکه در تجارب و ارجاعاتی آگاهانه به این ابژه ها وجود دارند. روح هنگامی در شکل آشکارتری یافت می شود که نه تنها چنین ارجاعات آگاهانه ای بلکه معنای بازتابی این نوع فعالیت و “خود” که بر همه ی آن ها چیره است- که به نظر هگل در پس ابژه های ان ها نیز نهفته است-در زمانی یافت میشود که این فعالیت و این “خود” ، صرفا در پس صحنه ها یا در خودآنها نهفته نباشند، بلکه همچنین نمود یابند و برای خود شوند. به نظر هگل،”روح” چیزی است که با ضمیر “من” به آن ارجاع می دهیم چیزی است که من هنگامی که نزدیکترین رابطه را با خودم می گیرم، از آن آگاه هستم، آن هنگام که صرفا در رابطه با ابژه های معین غرق نشده ام بلکه از خودم به عنوان فردی فعال در پرداختن به آن ها آگاه هستم.
فیندلی، جان ن. بربیج، جان، و.(۱۳۸۷).گفتارهایی درباره فلسفه هگل.نشر چشمه. ص ۴۴-۴۵