مقدمه:
لینهان[۱] اعتقاد دارد که مدرنیزاسیون به عنوان یک فرایند فیزیکی ظهور پیدا کرده و تاثیر خود را در این زمینه ابتدا روی اروپای غربی گذاشته است. در واقع، او اعتقاد دارد که مدرنیته از این جا بود که به طرز معناداری در قرون نوزدهم و بیستم به سوی سایر بخش های جهان حرکت کرد. همچنین مهم است در نظر داشته باشیم که این فرایند های مدرنیزاسیون به شکلی یکسان رخ ندادند. حال چه از لحاظ جغرافیایی و چه از لحاظ روابط اجتماعی و چه از این لحاظ که در قالب یک گروه اجتماعی خاص رخ دهند. این بدان معنا است که اثر مدرنیزاسیون در طول دو قرن یکسان نبوده است. با توجه به دیدگاه های جیمسون[۲]، این تاثیر از یک کشور در اروپای غربی نسبت به دیگری متفاوت بود. از این لحاظ که درجات و انواع مختلف مدرنیزاسیون را تجربه می کردند. به خصوص در اواخر قرن بیستم. سورت[۳] تاکید می کند که مدرن بودن ضرورتا به این معنا نیست که در زمینه دانش مابعد کلاسیک باشید، و البته نباید هم کل تاریخ مدرن را به این روش بررسی نمود. با داشتن چنین دیدگاهی می توان گفت که دیدگاهی که می گوید شعر امریکایی مدرن توسط راالف والدو امرسون[۴] در ۱۸۳۶ معرفی شد، تا حدی ضعیف است. به خاطر این که باید سبک مدرنیست بودلر را هم به حساب آورد. همچنین الیوت[۵] و پوند[۶] شاعران آمریکایی بودند که البته تحت تاثیر امرسون نبودند. حتی اگر امرسون اولین نویسنده ای بود که شعر را به سبک جدید نوشت با این حال، به اندازه شاعران نمادگرای[۷] فرانسه مهم نیست. به این خاطر که شاعران فرانسوی، که به سبک های مدرن می نشوتند، خیلی زود تاثیر خود را روی کشورهای غیر از فرانسه گذاشتند، الیوت، خود یک نمونه است . این بدان معنا نیست که شعر تا قبل از ۱۸۳۶ در آمریکا به سبک مدرن نوشته نشده است. یک نمونه خوب تلاش های سه شاعر یعنی ویلیام کالین بریانت[۸]، جان گرینلیف ویتیر[۹]، ادگار آلن پو[۱۰] در سال ۱۸۳۶ می باشدگرچه این امرسون بود که تلاش کرد استقلال خود را در شعر مدرن به روش آمریکایی اش بیان دارد. او در همین سال، رساله ای به طور گمنام در مورد “طبیعت” انتشار داد، این رساله در مورد خلوص و معنویت بشر بود و امرسون آن را همچون خلوص طبیعت می دانست و البته مورد نقد افرادی هم در انجمن های ادبی قرار گرفت. بدین ترتیب شعر مدرن آمریکایی زاده شده بود. امرسون خود برخاسته از نیو انگلند بود و توانست به رمانتیسیم آمریکایی یک نوا و تُن دینی مستمر بدهد. رساله های وی همانند طبیعت، در زمینه مدرنیسم بسیار اهمیت دارند.او در اول این رساله می نویسد که: “عصر ما گذشته نگر[۱۱] است. مقبره ای برای پدران ادب می سازد. زندگی نامه ها، تاریخ ها و نقد ها همه چنین کاری را خواهند کرد، نسلی که می آید به طبیعت می اندیشد، ما هم از دید آنها باید دنیا را ببینم چرا نباید از رابطه ای اصیل با کائنات لذت ببریم؟ چرا نباید شعر بینش داشته باشیم؟ چرا نباید شعر سنت را کنار بگذارم چرا دنبال الهامی خاص نباشیم و تاریخ دیگران را به خودشان باز گردانیم؟” (برزینجی، ۲۰۱۳)
پاچن سوار بر اسب سرنوشت
نکته اول: ببینید پاچن هرگز به ایتالیا نرفت. با این حال، او اجازه داد تا جزییاتی مفصل از روزگار باستان این سرزمین و نیز تاریخ معاصرش روی تخیلش تاثیر بگذارد و در شاعرانگی وی هم موثر اقتد. او به مکان ها، افراد و رویداد به طریقی ایتالیایی ارتباط برقرار می کند! به خصوص در اولین دهه از کار ادبی اش، مخ او حسابی با پرستیژ خودساخته موسیلینی! و بعدا سقوطش درگیر می شود. در همین ایام است که پاچن حسابی از دست فاشیسم شاکی است و آن را نیروی تخریبی می داند که در حال گسترش فراتر از مرزهای ملی است. این نیرو را شاعر آمریکایی ما “قدرت” می داند و معتقد است که گفتمان بلاغی[۱] فاشیست ها روی رم باستان تاکید دارد و خودش می نشیند آن را نقد می کند. تحلیل پاچن، البته، نمی تواند چهارچوب ایدئولوژیک را آن طور که باید نشان دهد: علاقه وی، گرچه آن چنان هم در بررسی مشارکت سیاسی، تعهد و یا جدایی غرق(to sink) نمی شود. خیلی هم این مسائل را به خودش مربوط نمی داند. با این حال به عنوان یک نویسنده مدرنیست، روایت تاریخی(historical) را با شالوده شکنی آن بازبینی می کند. بدین ترتیب او فرهنگ خاص خودش را در شاعری دارد و در برابر کلاسیسیم و قوانینش می ایستد، بعد هم به دنبال فضای اتوپیایی خاصی می رود که (دست یافتنی است!) و اکولوژی جدیدی را در نظر می آورد. مرکز و حاشیه هم واژگون می شوند و یا حتی جا به جا می شوند و طرحی نو به وجود می آید. جایی که فاشیسم نباشد.
از دیدگاه پاچن، نقطه تاکید و محوریت فشار فاشیسم! روی دانش رومی ها بود. اما در این میان نکته ای وجود داشت: ببینید دانش متحد کننده و جمع بندی کننده[۲] که توسط رومی ها ارتقا داده شد و رژیم آنها هم آن را به عنوان یک پارادایم ایدئولوژیک به حساب می آورد، دیگر برای قرن بیستمی ها، تکه تکه بود و الگویی تصادفی داشت که پوچی خود را بازتاب می داد.
دیکتاتور نگون بخت ایتالیایی، موسیلینی، برای این که دکترین خود را توضیح دهد چنین بیانی دارد:
رم، نقطه گسست ما و نقطه ارجاع ما است. نماد ما است و اگر دوست داشته باشید، اسطوره ما است. ما یک ایتالیای رومی را در رویا داریم، یک ایتالیا که عاقل و قوی است، امپریال و منضبط است. بخش زیادی از روح رم باستان دوباره در فاشیسم زاده شده است. ماشین جنگی ما رومی است ، غرور و شجاعت ما نیز رومی است. در مجموع برای پاچن صلح دوست، رابطه بین ایتالیای موسیلینی و رم باستان، حسابی روی اعصاب بود. (استفانلی، ۲۰۱۹)
نکته دوم: گاهی اوقات همین طوری از شعرهای آدم برداشت های آن چنانی می کنند. اول باید توضیح داده شود که پاچن معتقد بود که سنت کلاسیک(که ویلیام شکسپیر از آن الهام می گرفت و جیمز جویس هم از آن بریده بود و ازرا پاوند و ویلیام کارلوس ویلیامز هم بیزار بودند) نمی تواند به خاطر امپریالیزم رومی و جهان شمولی وانمودی رد شود، همان طور که فرهنگ بوروژوا نمی تواند به خاطر ضدیت پرولتاریایی ویران شود. بر خلاف جذابیت های چپ گرایی برای تعهد به هنر و ادبیات طبقه ای که در برابر گرایش های لیبرال می ایستاد، روشنفکران مارکسیست سعی می کنند محتاط باشند و ارزش هنر بورژوای قبلی را به رسمیت بشناسند، هنری که فکر می کردند و پیش بینی می کردند که توسط فرهنگ سوسیالیست جذب شود. ببینید تا آن جا که موقعیت پاچن را بررسی می کنیم می بینیم که شعر هایی مانند “لنین” (دفتر شاعر شورش[۳]، ۱۹۳۲) و “جو هیل به دعا گوش می دهد[۴]” (در دفتر توده های جدید[۵]، ۱۹۳۴) مشارکت سیاسی خود را به این عقاید نشان می دهد. این دفتر دومی، منجر به شهرت وی به عنوان یک شاعر پرولتر شد که البته از نیت اصلی خود پاچن به دور بود!
هدف وی در واقع، اصلا این نبود که تعهد صریحی به چپ نشان دهد. حتی اگر بخواهد جنبه های واقعی و تاریخی اوضاع معاصر را نشان می دهد (همین طوری فقط یک کاری کرد، اون هم در بهترین اشعارش، که البته نوای انقلابی آن چنانی هم نداشتند!) خلاصه که ارجاعات تاریخی و سیاسی در زبان شعری پاچن، همچون حلقه های دیالکتیکی بین دیروز و امروز است. این عناصر در شعر چندین نفر دیگر هم دیده می شود، بله دیگه هم از لحاظ اجتماعی معنادارند برای خودشان و هم از لحاظ زیبایی شناسی هم حرفی برای گفتن دارند، اون وقت، وقتی روابط درونی این ارجاعات را بررسی می کنیم می بینیم که گاهی منجر به سنتز های جدید در ذهن مخاطب می شود و هر کسی برای خودش برداشتی می کند. این که دیگه هیاهو ندارد! (استفانلی، ۲۰۱۹)
.
[۱] rhetorical discourse
[۲] totalising
[۳] The Rebel Poet
[۴] Joe Hill Listens to the Praying
[۵] New Masses
[۱] Linehan
[۲] Jameson
[۳] Surrette
[۴] Ralph Waldo Emerson
[۵] Eliot
[۶] Pound
[۷] symbolist
[۸] William Cullen Bryant
[۹] John Greenleaf Whittier
[۱۰] Edgar Allan Poe
[۱۱] retrospective
منبع:
Barzinji. Mariwan Nasradeen Hasan (2013) Modernism Modernity and Modernisation. Research on Humanities and Social Sciences Vol.3, No.12
STEFANELLI, MARIA ANITA. (2019). Power and Poetry: Kenneth Patchen’s Critique of Classicism RSA Journal 11
ساسان: ما و راه کنت پاچن
کنت پاچن، یه جایی می گوید: حالا بیا، کودکم، اگر برنامه ای ریخته بودیم که تو رو آزار بدیم، جایی تو رو نبریمت، این قدر هشیار کنار راه منتهی به تاریک ترین جای بیشه، کمین می کردیم؟ نکند هستی نامکشوف را می گوید؟ از پاچن بعید که نیست هیچ، راست کار های پاچن است. هر چه هست یا عمر است یا سرنوشت است یا هستی و یا از این دست چیزها دیگه!
وجه عاطفیِ فهمیدن را هرگز نباید فراموش کرد. ما به روشی عاطفی می فهمیم. چه بزرگوار است آن که با من در این نکته همراه است و کل کل نمی کند. هر نماد زیبای ادبی-عاطفی -احساسی ما را به فهمی مشترک دعوت می کند. نمادی که برای همه ما آشنا است. گل سرخ از معروفترین آنها است. رزها نماد عشقند…ولو این که من و تو همین یک گل سرخ را داشته باشیم می توانیم با هم حرف بزنیم، کنت پاچن جای دوری نمی رود، همین طبیعت یا همین قواعد دو دوتا چهارتای روزمره را به ما یاد آوری می کند. یا فرض کنیم در سیاره ای دور، قواعدی مطلوب همین ما چند نفر باشد…همین جمع معدود و محدود! این هم می شود! این جا هم فرصتی هست تا درباره قواعد این سیاره دور حرف بزنیم، آخر آنجا هم آگاهی هست، عشق هست و انضباط فکری هست! توی این بحث ها فقط می خواهیم مکالمه داشته باشیم، شعر پاچن ما را دعوت می کند تا در مورد چیزهای جالب حرف بزنیم حالا چه موافق باشیم و یا چه مخالف. همین که چه سلبی چه ایجابی با جملاتی خاص به این قضایا و کلا مکالمه ها، اعتقاد راسخ و شورشگر داریم کافی است و یک نکته مهم تر این که ما دو نفری با هم می فهمیم. یا حتی چند نفری با هم. این هم برای خودش لذتی است. خلاصه که دیرباز و دوردست را رها کن. منطق های عجیب و غریب جاهای اتوپیایی را به فراموشی بسپار، دمی با ما باش… دم را غنیمت بشمار. مهربان تر سخن بگو…آری دنیای کثیفی است قبول. ناکجا آباد هایی که در انها هیچ زشتی وجود ندارد را فراموش کن، قبول کن که زندگی می شود! می شود زندگی کرد و باید صبر را در خردمایه این شاعر بزرگ شناخت. این صبر است که از عناصر اصلی شعر وی است.
همه این قضایا سر جای خودش! فکر می کنم حجم دنیای عاطفه افزایش می یابد، سبز و سرخ می شود وقتی من و تو به یک درک مشترک می رسیم. صدای سکوت را می شود در شعر پاچن شنید، سکوت در عمق خود ما را به نوعی شناخت فرا می خواند. وقتی سکوتی از جنس چند نفر باشد. کنت پاچن ما را به جایی دعوت می کند که صبر بیشتر است و بی خودی کسی زشتی ها را کتمان نمی کند، شعر او راه حل می دهد. ما از خود سفر لذت می بریم. ما با او راه می افتیم و می رویم و همین طور می رویم و خوب دنیای اطرافمان را توضیح می دهیم…وقتی مسافر جاهایی باشیم که هیچ وقت به آنها نمی رسیم. همیشه که قرار نیست مثل شازده کوچولو یک نظاره گر و مسافر خوشبخت باشیم. صبر هم چاره ای است!
پاچن کبیر!