شعری از توماس ناش
***
تابستان زيبا مي پژمرد
***
مي پژمرد، تابستان زيبا، زين رو آدميان و رمه ها نیز مي پژمرند
این چنین است که تابستان زيبا ديگر بیش از این ديده نمي شود
هر آنچه خوب است در كمتر از يك روز ناپديد مي شوند
صفا، وفور، خوشي، ناگهان محو مي شوند
از پیش ما مرو، تو ای تابستان تو ای روح تابناک این سال غمناک
زمين جهنم مي شود، آنگه كه تو عزم رفتن داري و دیگر ظاهر شدن را برنمی تابی
چرا ای تابستان، آن گل ها كه حلقه ي گل تو را قبلا آراستند
روي قبر تو این چنین بيهوده از هم مي پاشند؟
آه ای تابستان، درختان ، شيره ي وجودت را صرف اندوه مي كنند
و نهر ها، به دانه های اشكي تبديل مي شوند كه گویی خراج دوره اي تو هستند
پس نرو ،ای تابستان ای روح تابناك سال غمناك
زمين جهنم مي شود آنگه كه تو عزم رفتن داري و از پدیدار شدن باز می ایستی