شعری از جان دان

شعری از جان دان

*****

  1. رویا

عشق عزیزم، برای هیچ چیز کمتر از تو

این رویای دلپذیزم را نخواهم شکست

 

و بدان  که

چراغ منطق پیش رویم بود که

این جمله را گفتم

 

و این چنین بود که وهم و خیال را به کناری نهادم

پس تو مرا چنین از سر حکمت، بیدار کردی

 

اما بدان

که هنوز آبگینه رویا ام را نشکسته ای، بلکه

رویایم را امتداد بخشیدی

 

تو انچنان بهره ای از حقیقت داری

که آن هنگام که فکر من سوی تو پر می گشاید

کافی است تا

رویاهایم را به حقیقت بدل شوند،

و افسانه ها را به تاریخ مبدل شوند

مرا دریاب

که ذهن من بهترین جایگاه برای افکار توست

و لیک

همیشه به در فکر رویا ها مباش ، سودا را به کنار گذار

بلکه  بیا تا رویاها را به حقیقت بدل کنیم

 

چشمان تو

همانند برقی در آسمان، یا تابش نور یک شمع،

مرا بیدار ساختند و

نه

هیاهو و غریو تو نبود که  خواب مرا به هم زد

از نگاه اول چه گویم

که تو را چون فرشته ای پنداشتم – چون تو دوستدار حقیقت بودی-

 

اما زمانی که دیدم قلبم را نظاره گری ،

و افکارم را فراتر از فهم یک فرشته می توانی بخوانی

و زمانی که فهمیدی چه رویاهایی در سر دارم و

یا زمانی که دریافتی چه موقع شور و شعف زیاد مرا بیدار می کند

پس در ان هنگام آمدی

من باید اعتراف کنم اگر به کسی غیر از تو فکر کنم، ان چیزی جز خطا نخواهد بود

 

امدی و ماندی تو ،اما رفتن تو در من این شک و تردید را ایجاد می کند

که آیا تو خودت هستی

 

عشق ضعیف است به خصوص موقعی که ترس به اندازه او قوی باشد

ان عشق دیگر خالص، روحانی و شجاعانه نیست

اگر انرا با ترس، شرم و فخر ترکیب کنی

شاید مثل مشعلی باشد که همبشه اماده

روشن و خاموش شدن توسط مردم است

همانگونه تو با من رفتار می کنی

امدی که برافروزانی ، رفتی که باز آیی ، پس من در آرزوی آن هستم و گرنه خواهم مرد.

ترجمه مهزیار کاظمی موحد

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *