شعری از جان ویلمات
***
عشق و زندگي
***
همه ي زندگي ام رفته است و
دیگر چیزی برايم چيزي نمانده است
ساعات وهم و خیال رفته اند
چون روياهاي گذرا پايان يافته اند
و همچو نقاشی ها در پستوی دلم گوشه افتاده اند
تنها، تنهای تنهایم
زماني كه بعد از این بيايد، در كار نيست
پس چگونه مي تواند چنین زمانی مال من باشد
همه ي دارايي من لحظه ي حاضر است
و به سرعت می گذرد
پس معشوق من، فقط براي توست ای لحظه حاضر
پس از ناپايداري در عشق حرفي نزن
دل هاي اشتباه، عهد هاي شكسته را می گویم
مگر معجزه ای بشود که
اين دقيقه ی هم صحبتی را که به طول یک عمر است، باور کنی
اين تنها چيز است كه بهشت به ما اجازه مي دهد