در آن هنگام که عبدالرحمن الداخل به اندلس وارد شد دعوت بنی عباس هم به اندلس امد و از منابر پراکنده شد. در بسیاری از نواحی به نام بنی عباس خطبه خواندند. سپس در قرطبه نام آنان بر منابر و در خطبه ها بیاوردند. عبدالرحمن خود چند ماه به نام ابو جعفر المنصور خطبه می خواند. این عمل او بیشتر جنبه سیاسی داشت و عجیب می نمود و با قصد او متناقض. ولی جماعتی از بنی امیه به اندلس مهاجرت کرده بودند که سرکرده آنان عبدالملک المروانی بود. این مهاجرین بر این شیوه اعتراض کردند و آن چه را بنی عباس بر سر بنی امیه آورده بودند فرایادش آوردند و همچنان پای فشردند تا عاقبت او را داشتند که در سال ۱۳۹ عبدالرحمن هرگز نمی خواست به حکومت خود رنگ خلافت دهد و این امر به علل دینی و سیاسی بود. ابن خلدون در چند جمله این علل را بیان می کند که امویان اندلس “برخی با آن که خود می دانستند به پایه خلافت نمی رسند، خود را چون اسلافشان امیرالمومنین لقب دادند. کسی می توانست از چنین لقبی بهره جوید که بر حجاز که اصل عرب و اسلام آنجاست فرمان براند و حال آنکه اینان از حجاز که سرزمین خلافت و مرکز عصبیت بود به دور بودند. اینان به اندلس دور پناه برده بودند تا به چنگ بنی عباس نیفتند. و در جای دیگر می گوید که عبدالرحمان به خود نام خلیفه نداد، زیرا می دانست خلافت ویژه مقر اسلام و منشاء عرب است. مسعودی نیز می گوید که بنی امیه معتقد بودند عنوان خلافت حق کسی است که مالک حرمین مکه و مدینه باشد. از این رو با آن که به این مقام رسیدند باز هم آنان را خلیفه خطاب نمی کردند. در هر حال ان چه عبدالرحمن را از این اقدام باز می داشت علل سیاسی بود. او می خواست خود را به دردسر نیندازد و عنوان را که هنوز زمان ان نرسیده است به خود نبندد، زیرا اگر چنین می کرد با خلافت نیرومند عباسی وارد رقابت هایی می شد که از عاقبت ان ایمن نبود. (عنان، ۱۳۸۰،صص ۲۱۱-۲۱۲)
عبدالرحمن سراسر دوران سی و سه ساله حکومتش را در زد و خورد و مبارزه و منازعه گذرانید. داستان عبدالرحمن الداخل داستانی شگفت انگیز است نه از جنس دیگر داستان های عادی تاریخ. نظایر آن در تاریخ فراوان نیست. (عنان، ۱۳۸۰، ص ۲۰۵)
خشم و قساوت عبدالرحمن گاه دوستانش راه هم رها نمی کرد. بسیاری از کسانی که در آغاز او را یاری کرده بودند و حتی در آن هنگام که مردی رانده و از همه جای مانده بود دستش را گرفته بودند و با او به جنگ رفته بودند و بر تخت پیروزی و سروریش نشانده بودند طعمه تیغ هلاک او شدند. (عنان، ۱۳۸۰، ص ۲۰۷)
یکی از کسان، بدر غلام او بود. بدر همراه او بیابان ها و دریاها را سپرد. بدر نمونه کامل شجاعت و زیرکی و دور اندیشی بود. عبدالرحمن در آغاز او را بر کشید و سرداری سپاه خود به او داد و به مناصب مهمش برگماشت، ولی در پایان با او دل بد کرد و ناخشنودی نمود، زیرا از او سخنی شنید که برتر از حد لیاقتش بود. از این رو او را از تمام مناصبش فرو افگند و اموالش را بستد و او را از قرطبه به دورترین مرزها تبعید کرد و به زاری های او گوش فرا نداد تا در نهایت بینوایی و گمنامی بمرد. (عنان، ۱۳۸۰، ص ۲۰۷)
عبدالرحمن از کسانی بود که می گفت برای رسیدن به هدف های خود از هر وسیله ای می توان استفاده کردو جباری بود که در زدن و کشتن افراط می کرد. (عنان، ۱۳۸۰، ص ۲۰۸)
عبدالرحمن اموی در روز بیست و چهارم ربیع الاخر سال ۱۷۲ هجر یعنی دوم اکتبر سال ۷۸۸ میلادی در سن حدود پنجاه و هشت سالگی درگذشت. پسرش هشام به تعیین پدر چند روز پس از مرگ او زمام امور را به دست گرفت. بدین طریق دولت اموی که در مشرق سرنگون شده بود در اندلس پا گرفت. (عنان، ۱۳۸۰، ص ۲۰۶)
در باب اوصاف ظاهری اش گویند بلند بالا و لاغر و یک چشم بود، بینی اش مسدود بود چنان که بو ها را نمی شنید. دو گیسوی بلند داشت. رنگ موهای شبه سرخی می گرایید. گونه هایش فرو رفته بود و خالی بر چهره داشت. (عنان، ۱۳۸۰، ص ۲۱۰)
عبدالرحمن داخل و نیروی دریایی
عبدالرحمن به امور سپاه توجهی خاص داشت و متطوعه و مزدوران را از هر سو به لشکر خود جذب کرد، چنان که شمار سپاهیانش به صد هزار جنگجو رسید. و این غیر از نگهبانان خاصه بود. این لشکر از موالی و بربرها و بردگان تشکیل می شد و شمارشان به چهل هزار می رسید. همچنین عبدالرحمن در اواخر روزگار خویش در صدد تشکیل نیروی دریایی افتاد. چند مرکز برای ساختن کشتی در جایهای درثغوری که در کنار رود ها و دریاها بود مانند طرکونه و طرطوشه و قرطانجه و اشلبیه و غیر آن تاسیس کرد. می گویند که چون در اندلس جای پای استوار کرد به فکر باز پس گرفتن شام -سرزمین امویان- و حرکت به مشرق افتاد. می خواست فرزند خود سلیمان را در اندلس به جای خویش نهد و خود با جماعاتی از لشکرش به شرق رود. برخی از خواص خاندان و موالی او نیز ترغیبش می کردند. این واقعه در سال ۱۶۳ اتفاق افتاد، ولی در عین حال شورش سرقسطه رخ داد و او را از این کار باز داشت و مرگ مهلتش نداد که نقشه خود را عملی سازد. این آرزو همواره در دل او بود، ولی در سراسر زندگی او که همه در فرونشاندن اتش فتنه ها سپری شد موقعیت مناسبی برای انجام آن نمی یابیم.
عبدالرحمن الداخل به پایتخت جدید اموی یعنی شهر قرطبه توجه خاص داشت. (عنان، ۱۳۸۰، صص ۲۱۴-۲۱۵)
منبع:
محمد عبدالله عنان. (۱۳۸۰). تاریخ حکومت اسلامی در اندلس. جلد اول . ترجمه عبدالمحمد آیتی. نشر کیهان.