عدم تسلط بر مفاهیم فلسفی

وقتی زمانی تلاش می کنیم تا بر موضوعی مسلط شویم، می بینیم که از عهده فهم یک موضوع فلسفی برآمدن می  تواند دشوار باشد. یعنی حتی دشوار تر از آن چه فکر می کردیم. توانایی ما در تحلیل مفاهیم چندان نمی تواند پیشرفت کرده باشد. به مرور زمان، می فهمیم که با بعضی فلسفه ها، حتی وقت هم تلف می کردیم. نمی توانستم مفاهیم  مطرح شده توسط آنها را بشناسیم و در نتیجه  کار را برای خودمان در زندگی دشوارتر می کردیم! پرداختن به این نوع موضوعات، برای من که چیزی در آموختن بعضی از فلسفه ها، مثل فلسفه های هست بودن نمی دانستم و دور بودن از مفاهیمی مانند موقعیت مرزی و یا بسیاری از مفاهیم سنگین این فلسفه، باعث می شود تا به مرور زمان، آدمی از کردار خود پشیمان شود. عدم تسلط بر بعضی مفاهیم فلسفی باعث می شود تا در زندگی گیج شویم.

وقتی نمی توان برای مفاهیم فلسفه های خاص بعضی از فلاسفه علی الخصوص فلاسفه اگزیستانس را به خوبی شناخت، به مرور زمان، آدمی از فهم خود هم بیزار می شود. روز به روز، فاصله از مردم بیشتر می شود، آنگاه اعتقاد به افراد خاصی که فقط در ذهن و در خیال من، می توانند وجود داشته باشند، کار را برای خودم دشوارتر  می کردم. برای این که بتوانم زندگی را به نحوی که مورد قبول جامعه باشد، کار را برای خود دشوار می کردم. نمی توانستم از اشتباهات افراد بگذرم چون چیزی از چیز هایی که من می دانستم، نمی دانستند. نکته دشوار تر اینکه ریتم روزها را شمردن باعث می شود تا عدم توانایی در  استفاده از زمان، شکست در شناخت مفاهیم به همراه بیاورد و این باعث ناامیدی بو.د. وضع شناخت من از دیگر فلسفه ها نیز به همین منوال بود. نمی توانستم به خوبی بخوابم. نوعی اضطراب باعث می شد تا نتوانم از فرصت های زندگی استفاده کنم. عدم توانایی در شناخت مفاهیم کلا فیلسوفان، باعث می شد تا آرام آرام به گوشه ای بروم و برای خودم زانوی غم بغل بگیرم که نشد ما هم برای خودمان فیلسوفی شویم. از این رو، پوزش الزامی است. چرا که فکر می کردم، بی نهایت را می توان در درون کلمات فلاسفه یافت. به تدریج بود که ابتدا “رکورد” ها و تفکر به آنها را کنار گذاشتم. کمی طمع را کنار بگذاریم، باعث می شود تا به مرور زمان، راحت تر زندگی کنیم. من با آشنایی جزئی که با بعضی کتاب های بعضی فلاسفه داشتم نمی توانستم به چیزهای دیگر فکر کنم. اما در هر صورت دانش من در این زمینه چیزی نیست که بتواند آن طور که باید به من مجال بدهد تا بعضی چیز ها را در که در سایت نوشتم و نتیجه گیری کردم، ر ذهن خودم تثبیت کنم. بعضی مفاهیم را خوب نمی دانستم و نمی توانستم روی آن ها فکر کنم، دانش جزئی من در مورد فلاسفه باعث می شد تا گاه نتیجه اشتباه بگیرم و از این جهت باید عذرخواهی کنم. چون هیجانات آشنایی با فلسفه ی یکی از فلاسفه، دلیل خوبی برای نوشتن نیست، از این جهت بی طمع به جلو رفتن گاهی آرزوی  آدم می شود.  رکورد ها را باید کنار گذاشت، باید آدمی را با گوشت و پوست ساده اش پذیرفت او نمی تواند آن طور که شما می خواهید باشد، زیرا همیشه از واقعیت به دور بودن است. شاید هم چون شخصی از جایی ناراحت است برای خودش ایده آل ها را در ذهن خود تصور می کند. نمی توان بیش از حد از آدم ها توقع داشت. ساختار هم هست. ساختار بسیاری از موانع و محدودیت ها را به  افراد تحمیل می کند. نمی توان بعضی فضیلت های نابی را از مردمی که گرفتار روزمره اند و برای معاش خود تلاش می کنند، توقع داشت.

دانستن در مورد امور مختلف، باعث می شود تا صرفا ذهنی مشوش داشته باشیم. وسط یک منجلاب که خودمان ساخته ایم قرار بگیریم. وقتی مفهومی بدون تجربه چندان در زندگی به ذهن آدمی اضافه می شود، باعث می شود تا فقط در مورد این فکر کنیم که چرا بعضی مردم از آن فضیلت ها را ندارند.

من فکر می کنم که راه های مختلفی در زندگی وجود دارند که می توانند ما را به شناخت  صحیح برسانند. نمی توان از افراد اطراف توقع داشت که آن طور که شما می خواهید زندگی کنند. آدم های اطراف گرفتارند و نمی توانند پاسخ گوی نیازهای ما باشند و از این جهت، توانایی ما با شناختن این موضوع که نمی توان از دیگران توقع داشت، می تواند بالا برود. اول باید بگویم که چندان تسلطی بر برخی مفاهیم فلسفی نداشتم. با این حال با همین اوضاع ضعیف، تلاش می کردم تا مبانی خاصی را از بعضی مفاهیم فلسفی در نوشته ها به کار برم.  در مجموع، نباید دنبال این رفت که مفاهیم فلسفی را بر زندگی افراد منطبق کرد، به نظر می رسد آنها گرفتار تر از این حرف ها هستند که بخواهند  زمان خود را برای پذیرفتن دیدگاه شما بگذارند. همین مساله باعث می شود تا فرد به مرور زمان، احساس تنهایی کند. نمی توان ذهن را با مسائلی پر کرد که نمی توان آنها را تحلیل کرد. دانستن در مورد مفاهیم فلسفی نیازمند این است که فرد تجربه زندگی بیشتری داشته باشد که من نداشتم. یعنی موقعیت هایی را در زندگی داشته باشد که بتواند در بررسی یک مفهوم فلسفی خود را با آن تطبیق دهد. برای من که روزگار را به صورت روزمره می گذرانم و در نبود بعضی تجربه های خاص، زندگی معمولی را دارم و فقط می توانم سطر ها را پر کنم، کار چندان دشوار نبود و بعد از مدتی هم فلسفه چندان کششی برای من نداشت تا ان را کامل کنم. چون نمی توانستم بیش از این وقت بگذارم. درک سطحی من از بعضی مفاهیم فلسفی و پیوستن به افراد دیگر در زندگی روزمره و فکر روز های بسیار دورتر در عمر باعث می شد تا به راحتی از مفاهیم فلسفی فاصله بگیرم که هیچ، حتی افرادی را که در معاش روزمره خود، مردمی ساده و پاکدل بودند را جدی نگیرم و بدین ترتیب فرصت هم صحبتی با آنها را از دست بدهم. همین مساله باعث شد تا درکی چندان صحیح از برخی مفاهیم فلسفی نداشته باشم.

 

 

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *