دور که نباشد
به دل نمی چسبد
صدای تلگرافی دلپذیر
از جایی دور نهیب می زند
“فکر می کنم “
“می بینم”
آونگ تفهم بین این دو حرکت می کند
در ذهنم
تصویری در آینه بحث می افتد
فاصله دو پرچین معنا
آن قدر ها هم از هم دور نیستند
وقتی اسب کوشش یک فکر
سخت می تازد
گیتار نرم می نوازد
همهمه آتشین می شود
در سرم
عاقبت هر فکر می کنم
می رسد به نوعی ” می بینم”؟
مهزیار کاظمی موحد