هراس آشنا(شعری از بودلر)
از آسمان کبود و غریب
چون سرنوشت تو در عذاب
بگو ای هرزه گرد، در روح تهی ات
چه اندیشه ها فرود می آیند؟
در عطشی ابهام و تردید
که سیری نی پذیرد
چو رانده شده ای از بهشت رومیان
شکوه سر نمی دهم
ای آسمان پاره چون ساحل شنی
غرور من در تو رخ می نماید
ابرهای گسترده به ماتم نشسته ات
تابوت رویاهای مرا به دوش می کشند
و فروغ تو بازتاب دوزخ است
که در آن دل خوش می کنم