- نگاه اول: دانایی به احوال گوشه های جهان که در آن هنرهایی خفته اند، روح آدمی را جلا می بخشد. صنایع دستی و هنر آفریقایی نمونه ای از این هنرهاست که آگاهی به آن روح آدمی را به پرواز در می آورد. این دسته از هنر ها، در ابتدای امر به نظر می رسد، از ابتدای پیدایش خود تاکنون آن فدر ها هم تغییر نکرده اند. بر عکس هنر اروپایی و یا حتی ایرانی در گذر روزگاران تطور زیادی خود دیده است. با این حال شاید ما از تغییرات جزیی که برای خود و به نوبه خود تغییرات بزرگی هستند بی خبریم
- نگاه دوم: مگر می شود این همه شورش علیه استبداد ها و استعمارها را نادیده گرفت. نه….نه….شعر و هنر آفریفایی هم بسیار تغییر یافته است. شعری است که همچون یک کبوتر در یک غروب پر می کشد… می رود خبری برای روستای در نزاع فرو رفته بیاورد.
- صورت اصیل هنر آفریقایی گاهی توسط فردی در یک بیشه دور با زمزمه آهنگی ساخته می شود. معشوق شاید چیزی برای عاشق می بافد. دانایی به چنین هنرهایی بسی لذت بخش است. آفریقا اصالت زمین است. آفریقا مهد صورت های بکر هنر است. این جاست که با آسمانی روبروییم که گویا کمی نزدیکتر است و جاده ای گرم و قلبی سرخ…ذات هنر آفریفایی در بکر بودن آن است. هنری که درست است که گاهی اوقات فقط در قالب یک سبد…یک سبد ساده خود را نشان می دهد ولی تو را به سمت شعرهای نخستین آفریقایی هم می کشد. جاده گرسنه منتظر است. تا آزادی را اسب هایی از جنس آینده شیهه بکشند.
یکی از مشخصات اصیل هویت آفریقایی، مجموعه بی شماری از واقعیات موقع هایی است که در آغاز قرن پیشین ظاهر شد و بر غالب جوامع آفریقایی همزمان و به یک نحو اثر گذارد و آن گسترش استعمار بود که این جوامع را تحت اشغال و استثمار در آورد. بدین ترتیب ، فرهنگ های آفریقایی از یکدیگر دور افتادند و در مکان دچار گسستگی شدند. گاه یک حوزه فرهنگی واحد بنحوی خودسرانه قطعه قطعه شد و نه تنها پیوند های دیرین آن از هم گسست بلکه هر قطعه متلاشی شد و از میان رفت.(افریقا در برابر خود،۱۳۵۶)
به عقیده کانت:
صنایع ظریفه حاصل نبوغ است و نبوغ استعداد یا موهبت طبیعیی است که به صنعت قاعده می دهد. صنعت مسبوق به فرض قواعدی است که به وسیله آنها محصولی ممکن نمودار می شود. لیکن مبنای ایجاب کننده ی این قواعد می تواند مفاهیم عقلی باشد. از این رو صنعتگر، اگر صنعت گر حقیقی و نابغع باشد نمی تواند قواعد خود را به وسیله مفاهیم عقلی ابداع نماید، و لازم می آید که خود طبیعت از طریق عمل کردن در صنعت گر (به ئوسیله هماهنگی وقای او) به صنعت قاعده بدهد. پس می توان نبوغ را چنین تعریف کرد که “استعداد های ذهنی فطری است که یه وسیله ی آن طبیعت به صنعت قاعده می دهد” (کاپلستون، ۱۳۸۶، ص ۳۷۱)
منبع:
کاپلستون، فردیک چارلز(۱۳۸۶). تاریخ فلسفه. جلد ششم. از ولف تا کانت. ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر. شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
آفریقا در برابر فرهنگ خود .( ۱۳۵۶)پیام یونسکو خرداد شماره ۹۱