پرسشی که باید پاسخ داده شود این است که کنش معنا دار اجتماعی را چگونه درک می کنیم. وبر تمایزی بین آنچه او فهم مشاهده ای و فهم تبیینی می نامد برقرار می کند. اگر کسی در اتاق برخیزد و پنجره را باز کند، من می فهمم که “او در حال باز کردن پنجره است.” این فهم مشاهده ای است. فهم تبیین فراتر می رود: متضمن درک این موضوع است که مثلا اتاق خیلی گرم است، یا پر از دود سیگار یا بوهای جور واجور بدن است- یا اگر درس در جریان باشد- این که مردم در حال خواب رفتن هستند، و باز کردن پنجره راهی برای تمیز کردن هوا یا بیدار کردن مردم است. هوا تبیینی، رشته ای از وسایلی را که منجر به هدف می گردند ترتیب می دهد. وبر این را بافت معنا می گوید و ای بافت ها را می توان گسترش داد- بیدار کردن مردم سر کلاس درس به سلسله گسترده تر مراحلی متصل می گردد که اهداف تحصیل را از نظر استاد و دانشجو در بر می گیرد.
وبر واژه آلمانی verstehen را هنگام صحبت از فهم به کار می برد. این واژه غالبا به وسیله مفسران انگلیسی زبان بسیار نزدیک به فهم همدلانه معنی شد، یعنی نوعی احساس یگانگی عاطف کنشگری که در صدد درک او هستیم و این به سهولت اسباب انتقاد را فراهم کرده است- همدلی می تواند شیوه ای مناسب برای دست یافتن به فرضیه یا درباره آن چه فرد انجام می دهد باشد، ولی به خودی خود کاملا درونی است و احتمالا شیوه ای برای کسب شناخت نخواهد بود. (کرایب، ۱۳۸۴، صص۱۰۱-۱۰۲)
کرایب، یان(۱۳۸۴)نظریه اجتماعی کلاسیک. مقدمه ای بر اندیشه مارکس، وبر، دورکهیم، زیمل.ترجمه شهناز مسمی پرست. نشر آگه.