نظر ویتگنشتاین در مورد مابعدالطبیعه در رساله منطقی فلسفی(در سال ۱۹۲۱):
غالب قضایا و پرسش هایی که در آثار فلسفی دیده می شوند، کذب نیستند بلکه بی معنی هستند . بنابراین ما به پرسش هایی از این دست نمی توانیم پاسخ دهیم: بلکه تنها می توانیم اثبات کنیم که بی معنی هستند. غالب قضایا و پرسش های فلسفه ناشی از عدم درکمان از منطق زبان خویش است.
(این پرسش ها به همان دسته ای متعلقند که این پرسش که آیا خوبی کمتر یا بیشتر از زیبایی عینیتی دارد.)و تعجب آور نیست که عمیق ترین مسائل فی الواقع اصلا مساله نیستند.
این دیدگاه باعث شد تا روش درست در فلسفه را چنین قلمداد کند:
روش درست در فسفه در واقع چنین خواه بود: چیزی نگو مگر آنچه بشود گفت: یعنی قضایای علم طبیعی . یعنی چیی که هیچ ربطی به فلسفه ندارد و هرگاه که کسی بخواهد چیزی مابعدالطبیعی بگوید، برایش اثبات کنی که نتوانسته به برخی علایم در قضایاش معنی بدهد. هر چند که این کار آن فرد را راضی نخواهد کرد(او احساس نخواهد کرد که فلسفه به او می آموختیم) این روش تنها روش اکیدا درست است.
گیلیس، دانالد. (۱۳۸۱). فلسفه علم در قرن بیستم. حسن میانداری. انتشارات سمت و موسسه فرهنگی طه. ص ۱۹۷