پایان حکومت ۲۸۴ ساله امویان در اندلس (از عبدالرحمان الداخل تا هشام المعتد)
در مدتی کوتاه که از نیم قرن نمی گذشت اندلس میان دو مرحله کاملا متفاوت با یکدیگر دست و پا می زد. اندلس از نیمه قرن چهارم هجری تا أواخر همین قرن در سایه مردان بزرگی چون عبدالرحمن الناصر و حکم المستنصر و حاجب المنصور ابن ابی عامر ه اوج قدرت و ثبات خود رسیده بود سپس از اوایل قرن پنجم ناگهان به ورطه ای بی همانند از پریشانی و آشوب و جنگ های ویرانگر داخلی سقوط کرد و چون پس از مزانی کوتاه از این ورطه بیرون امد، چیزی جز پیکر ی در هم کوفته و از هم کسیخته نبود.
چهره ای که اندلس در این برهه ازتاریخ دردآلود خود به ما نشان دادچهره ای دهشتاک و تاسف بار بود . مراکز وشهرهای آن که پیش از این مانند دانه های گوهر در یک رشته کشیهد شده بود و قرطبه بزرگ چونگوهر درخشان میانین می نمود و در سایه حکومتی نیرومند جلوه می فروخت، اکنون از هم گسیخته و تنها و سرگردان و ناتوان، هر یک زیر سلطه یکی از حکام متعصب و ریاست طلب محلی در آمده بود و آن فرمانروا به میل و هوای خویش سرنوشتش را رقم می زد. (عنان، ۱۳۶۷؛ جلددوم،ص ۵،)
….البته پریشانی و پراکندگی اندلس بدین گونه چیزی نبود جز نتیجه طبیعی یک سلسله عوامل سیاسی و اجتماعی که در دوره های پیشین قد برافراشته بود. حتی می توانیم این عوامل را به اغاز قیام دولت اموی، یعنی عهد عبدالرحمن الداخل برگردانیم… (عنان، ۱۳۶۷؛ جلددوم ص ۶)
…زعمای بربر و عرب در بیشتر نواحی سربرداشته بودند و ایالات و شهرهای بزرگ در هوای جدا شدن از قرطبه سر از پای نمی شناختند… (عنان، ۱۳۶۷؛ جلددوم.ص ۶)
شکستی که عبدالرحمن در نبرد مشهور خندق در سال ۳۲۷ هجری قمری خورد تا حد بسیاری به سسب خشم و نفرت زعمای عرب از سیاست او در خوار کردن و محو نفوذ و مکانت ایشان بود… (عنان، ۱۳۶۷؛ جلددوم ص ۶)
نوعی مبارزه مخفی در دربار و میان بربر ها و صقالبه در جریان بود. بنی امیه خود به صقالبه – موالیان قدیم خویش متمایل بودند و بربرها را که تکیه بنی عامر برای سلب قدرت آنان شده بودند ناخوش می دانستند. قبایل عرب نیز از هر دو نفرت داشتند ولی بربرها را دشمن اصلی خود به حساب می آورند. این خصومت هم ریشه در قدیم داشت، زیرا عرب ها و بربرها از آغاز فتح خود را رقیب یکدیگر می دانستند… (عنان، ۱۳۶۷؛ جلددوم ص ۷)
…در مدت چند سال (از سال ۳۹۹ تا ۴۰۷ هجری قمری) محمد بن هشام المهدی ، سپس سلیمان المستعان و بعد هشام المودی و سپس سلیمان المتسعین بعد هشام الموید و بار دوم سلیمان به خلافت نشستند. تا ان گاه بنی خمود که از بربرها بودند توانستند خلافت را از آنها بستانند…. (عنان، ۱۳۶۷؛ جلددوم ص۸)
با خلع هشام المحمد در أواخر سال ۴۲۴ هچجری قمری /۱۰۳۱ میلادی خلافت اموی به کلی بر افتاد. مدت خالفت این خاندان از اغاز قیام ععبدالرحمان الداخل در سال ۱۳۸ هجری مصادف با ۷۵۶ میلادی دویست و هشتاد و چهارسال بود. (عنان، ۱۳۶۷؛ جلددوم ص ۸)
با سقوط بنی امیه گروه نسختین از صحنه سیاست ناپدید شد. از آغاز هم معلوم بود که این گروه نمی تواند نیرویی در خور اعتنا باشد. زیرا بنی امیه برا یاعمال نفوذ از اعتبارات و نام و اوازه پیشنیان خود استفاده می کردند و پیروزی شان در ان چند سال پرتشویش وابسته به دو نیروی دیگر بود. یکی عصیبیت عربی و دیگری بربرها که چون با هم یکدل نبودند همواره رو در روی یکدیگر می ایستادند. (عنان، ۱۳۶۷؛ جلددوم ص ۸)
بربرها به زعامت بنی حمود توانستند قریب سی چهل سال بر مثلث جنوبی در شبه جیزیه اندلس سیطره یابند ئو در ان جا حکومت و خلافت بر پا دارند. (عنان، ۱۳۶۷؛ جلددوم ص ۸ )
عنان،محمد عبدالله.(۱۳۶۷) تاریخ دولت اسلامی در اندلس. ترجمه عبدالمحمد ایتی. جلد دوم. نشر کیهان