بی اختیار و بی اراده
بی نفس و بی خمیازه
سر به آغوش نابرابری دیرین خیابان ها می سپارد
رهگذر ما که می داند
قرار نیست وضعی تغییر کند
شیوع شوم سایه ها،
همواره معنی بلای ساده ای را نمی دهد
آگاهی سقوط می کند
دیگر از جنس شعر ناب خبری نخواهد بود
و فقط در مورد جیره و برابری
و یکسانی بی خلاقیت
سخن خواهیم گفت
چه کنیم
چاره ای دیگر نیست
مهزیار کاظمی موحد