کک از جان دان

منظومه کک بهترین نمونه ی شوخ طبعی و هوشمندی زیرکانه و یا درک و بیان هوشمندی عقایدی است که مسرت و سرگرمی به بار می آورد. او ۲۷ مصرع درباره حشره(insect) و یا مضمونی ناقبل سروده است تا معشوقه را به تسلیم اقناع و تشویق کند. این حشره او و معشوقه را گزیده و معشوقه، خون کک را ریخته است. شاعر از این رویداد بهره گرفته و تمام رسوم و ویژگی های عشق رمانتیک را به بازی گرفته تا معشوقه را به ترک ناز و ادا وا دارد.

معشوقه در غزل های پترارک بر شرافت و عفت تاکید دارد و به همین دلیل، هرگز تسلیم خواسته های عاشق نمی شود. عاشق در منظومه کک ، این راه و رسم شعر عشقی را به سخره گرفته است. (ابجدیان،۱۳۸۲، صص ۲۳-۲۵)

جان دان منظور طنز هم در شعر زیر دارد:

Mark but this flea, and mark in this,
How little that which thou deniest me is;
It sucked me first, and now sucks thee,
And in this flea our two bloods mingled be;
Thou know’st that this cannot be said
A sin, nor shame, nor loss of maidenhead,
    Yet this enjoys before it woo,
    And pampered swells with one blood made of two,
    And this, alas, is more than we would do.
 
Oh stay, three lives in one flea spare,
Where we almost, nay more than married are.
This flea is you and I, and this
Our marriage bed, and marriage temple is;
Though parents grudge, and you, w’are met,
And cloistered in these living walls of jet.
    Though use make you apt to kill me,
    Let not to that, self-murder added be,
    And sacrilege, three sins in killing three.
 
Cruel and sudden, hast thou since
Purpled thy nail, in blood of innocence?
Wherein could this flea guilty be,
Except in that drop which it sucked from thee?
Yet thou triumph’st, and say’st that thou
Find’st not thy self, nor me the weaker now;
    ’Tis true; then learn how false, fears be:
    Just so much honor, when thou yield’st to me,
    Will waste, as this flea’s death took life from thee

کک

***

لختی هشیار باش! بنشین، این کک ببین و این نکته برگیر

که تو حتی کمترین ها را ز من در این عشق دریغ نمودی

خون مرا اول مکید این کک، چه بهتر، و حال مال ترا می مکد

پس

آمیخته است خون من و تو، در درون او

چه برهانی!flea

دانی که نتوان این را ناپسند گفت

آخر

نه گناه است، و نه از دست دادن بکریت، و نه هیچ ننگی

این ها که چیزی نیست

گرچه این خود، لذتی ماقبل وصال است

آری!

و نکته دیگر بر گیر

که از این خون آمیخته من و تو، در وجود کک، نوزادی در راه است

آه افسوس! این نعمت بیش از آنست که ما بتوانیم از شکرش برآییم

 

چه می کنی، هی هی!

لحظه ای درنگ کن، رحم کن برین سه زندگی که پیش روی تست.

رحم کن بر این کک

در این کک است، که ما چیزی بیش از اکنونیم.

این کک تویی، این کک منم، این کک

تخت و پرستشگاه پیوند ماست.

چه برهانی!

گرچه آنان که چون تو دلبری را پرورش دادند

خرده می گیرند بر دیدار ما

و حتی خودت

اما شگفت که پناه ماست این کک

هی هی چه می کنی؟

عجب که زجر من عادت توست

لیک این کک را خاموش مساز ، که این خود، خودکشی است

گناهی ست ، کشتن سه نفر است، معصیتی است بس بزرگ،

هی هی چه می کنی؟

وای بر تو، دستت بخون این بی گنه آلوده شد

از سرخی خون او، گویی بر ناخن تو لکه رنگی است

مگر گناه این کک چه بود؟

جز این که قطره ای از خون تو را مکیده بود

هی هی چه می کنی؟

شگفت که

حال! خویشتن را پیروز می خوانی،

اما بدان که

با نابودیش، نه من ناتوان گشتم و نه تو خرسندی

معشوق من سبک سخن مگو، دیگر بس است، باشد حق با تو است

ولی دیدی که  اصلا هراسی در کار نبود

سپردن خودت به من نیز، این چنین بس شیرین است

پس هیچ چیز هم کم نمی شود،

مانند این کک، که چیزی از این دنیا کم نکرد.

ترجمه مهزیار کاظمی موحد

منبع:

ابجدیان، امرالله(۱۳۸۲).تاریخ ادبیات انگلیس، جلد چهار : ادبیات رنسانس، شاعران ، سده هفدهم. انتشارات دانشگاه شیراز. چاپ سوم

coffee shop

کافه شاپ در قرن هفدهم. (مردم مشغول بحثند)

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *