اگر هیچ اگاهی ابدی در انسان نبود، اگر در بنیاد همه چیز تنها نیروی وحشی جوشانی نهفته بود که با پیچ و تاب در هیجانات ظلمانی هر چیز بزرگ را و هر چیز بی مقدار را خلق می کرد، اگر در بنیاد همه چیز خلایی بی انتها وسیری ناپذیر پنهان بود زندگی جز نومیدی چه بود؟ اگر چنین بود، اگر هیچ پیوند مقدسی که بشریت را یگانه کند در میان نبود، اگر برخاستن نسلی در پی نسل دیگر همانند برگهای جنگ بود. اگر جانشینش نسبی با نسل دیگر به گونه ی آواز پزندگان در بیشه زار بود اگر گذار نوع بشر از جهان همچون گذر سفینه از دریا یا باد از صحرا، کاری بی اندیشه و بی حاصل بود، اگر نسیانی ابدی میشه با گرسنگی در کمین صید او بود و هیچ نیرویی چندان توانا نبود تا او را از چنگال آن نجات بخشد زندگی چه سان تهی و بی آرامش بود!
کیرکگور، سورن.(۱۳۸۴). ترس و لرز.ترجمه عبدالکریم رشیدیان. نشر نی. ص ۴۱