موسی بن نصیر
به هنگامی که در شبه جزیره اسپانیا این حوادث و کشمکش ها جریان داشت، عرب ها فتح مغرب اقصی را به پایان رسانیده و بر ثغرطنجه مستولی شده، در ساحل دریا مشرف بر سواحل اندلس موضع گرفته بودند. موسی بن نصیر در انتظار فتح سبته بود تا سراسر افریقیه را از وجود دشمن پاک کرده باشد. برخی می گویند موسی بن نصیر و یولیان به وسیله نامه با هم ارتباط داشتند و بعضی می گویند شخصا با هم گفت و گو نمودند، ظاهر موسی بن نصیر از این فتح چیزی جز غنایم نمی خواسته و قصد ان را ندارد که در ان سوی دریا دولتی مسلمان تاسیس کند.
موسی بن نصیر نصحیت خلیفه را به کار بست و از حمله های کوچک آغاز کرد و پیروز شد اما بعد ها ولید بن عبدالملک به موسی بن نصیر نامه نوشت و او را از دخول به سرزمین های ناشناخته منع کرد. شاید یکی از چیز هایی که ولید را این گونه شتابزده کرده بود خلافی بود که میان موسی بن نصیر و طارق بن زیاد بروز کرده بود و او می ترسید که مبادا این اختلاف سبب تفرق کلمه مسلمانان شود و آنان در ان سرزمین های ناشناخته ای که فتح کرده بودند به خوار یو نکبت افتند. شاید هم ولید از ان می ترسیده که موسی که مردی زیرک و در عین حال آزمند بود در ان دیار دوردست به فکر استقلال افتد و این بهترین تحلیلی است که مورد قبول ناقدین جدید است. نیز محتمل است که ولید دانسته باشد که چه اموال گزاف و نفیسی از این فتوحات به دست لشکر او افتاده و اگر مدتی در ان سرزمین درنگ کنند آنها را از دست خواهند داد.
باری به هر علت بود ولید فاتحان اندلس را به دمشق فرا خواند.
موسی بن نصیر آماده بازگشت به دمشق شد تا فرمان خلیفه را گردن نهاده باشد. موسی کمی پیش از مرگ ولید وارد دمشق شد. یعنی رسیدن موسی به فسطاط حدود دوماه و نیم پیش از مرگ ولید بوده و طی کردن راه فسطاط تا دمشق بیش از چند هفته مدت نمی گرفته است و این مدت برای آنکه موسی پیش از مرگ ولید نزد او رسد کافی بوده است. چون به دمشق رسید ولید هنوز نمرده بود. موسی خمس ها و غنیام را تسلیم او کرد. ولید پس اندک مدتی درگذشت و برادرش سلیمان به جای او به خلافت نشست. سلیمان بر موسی خشمگین شد ئ چون طارق و مغیث نزد او زبان به عیبجوی اش گشودند بر کینه اش در افزود . در حال فرمان عزلش را صادر کرد و او و فرزندانش را به اختلاس مقدار کثیری از اموال و تحف متهم کرد و فرمان داد که باید همه آن اموال را از او بستانند و در اهانت و شکنجه او مبالغه ورزید و به سیاهچال زندانش افکند. (عنان، ۱۳۸۰، ص ۵۵)
موسی به یکی از مردان با نفوذ که از خواص خلیفه بود، پناهنده شد. این مرد یزید بن مهلب بود. گویند که یزید بن مهلب او را گفت :
” همواره می شنیدم که می گفتند که تو خردمندترین مردم هستی و راه های مکیدت را در جنگ و طریق مدارا را با روزگار بهتر از هرکس می دانی. اکنون بگو چگونه پس از آنکه اندلس را گرفتی و میان تو و این قوم، آن دریای دمان فاصله بود و یقین داشتی که با این راه دور و دشوار کسی بر تو دست نخواهد یافت، به دست این مرد گرفتار آمدی و بلادی را که خود به شمشیر گرفته بودی و آن همه ذخایر و اموال را از دست بهشتی و به دیگری تسلیم کردی و حال آن که با آلت و عدت که تو را بود و با آن دژها و بارو ها که در دست تو بود هرگز گردنت به چنبر مردی نمی افتاد که بر تو نبخشاتید. از دیگر سو می دانستی که سلیمان ولیعهد است و بعد از برادر به خلافت خواهد نشست و ولید در سکرات موت است، با این همه با سلیمان مخالفت ورزیدی و خویشتن به دام بلا افگندی و خشم و کینه مالک و مملوک خویش در حق خویش بر انگیختی. ” (عنان، ۱۳۸۰، ص ۵۶)
محمد عبدالله عنان(۱۳۸۰). “تاریخ دولت اسلامی در اندلس “. جلد اول. نشر کیهان. چاپ دوم.