افلاطون
وجه زیبایی از در نظریه مثل
جدا افتادن از زیبایی، در دشت زمین چه دشوار است. حتی براي لحظاتی. فکر این که همه زیبایی کچاست و منشا این
تابش چه می تواند باشد، شاید در فهم مثثل به ما کمک کند. افلاطون گم کرده دارد. او اضطراب زیبایی را دارد. اضطراب دارد که منشا کجاست. شاید آن را نتوان براي همیشه رها کرد. فکري که زیبایی را در جمادات و لطایف گفت و گو یافته کم کم به منشا تابش این همه زیبایی در جهان فکر می کند. همه چیز می رود. ولیک همه چیز می شود. پس زیبایی جاري است. صور زیبایی است که تغییر می کند. یک اضطراب فرخنده ما را می گیرد. گوارا است. لیکن مدتی که می گذرد می بینیم جایی براي اضطراب نزد افلاطون نیست. باید متانت را حفظ کرد. امر معقول، پرستش امري دیگر را جز امر قدسی نمی کند. ولو زیبایی باشد. به دام این اضطراب مستمر افتادن، خود نوعی اتلاف وقت است. پس امر با جدیت است. همه صور زیبایی منشایی واحد دارند. از دیدگاه افلاطون در جایی هستند. این گونه شوق است که در صحن عقل دیده می شود. جدیت آمد تا دیگر سرگردان دنبال این زیبایی و آن زیبایی نگردیم. دنبال منشا زیبایی باشیم. زیبایی در جهان متکثر است. شی خود زیبا است. شی بیرون از من زیبا است. آري در ادامه فکر متبرك زیبایی او را رهنمون می کند که نسبت همه زیبایی هاي متکثر با یکدیگر چیست؟ پس آرام آرام از منبع ایده جدا می شود. منبع ایده، شاید فکر پراکندگی زیبایی است. پس چیز زیبا است. ولی این چیز در زیبایی با چیز دیگر در تفاوت است. اصلا عمیقتر: هست پس زیباست که هست. هستی زیباست. ولیکن همین که هست چیست؟
پس مساله این طور می شود که اصلا: چیزي که هست چیست؟ پاسخی که در وهله اول بدین سوال می توان داد این است که چیزي که هست را تنها از طریق تفکر محض می توان شناخت نه از طریق ادراك حسی. تمامی دنیاي تجربی قابل ادراك، ممکن است موضوع ادراك حسی قرار گیرد، از این رو این دنیا ممکن نیست چیزي که هست باشد. پس چیزي که هست ها تن از طریق تفکر محض شناختنی است، چه می تواند بود؟ براي اینکه پاسخ این پرسش را آسان تر بتوانیم یافت باید ببینیم میان ادراك حسی و تفکر چه فرقی هست. ادراك حسی به ما خبر از دنیاي تجربی می دهد. چه خبري؟ اگر اشیاء کثیر گوناگونی را که از طریق حواس در می یابیم به یک سو نهیم و بپرسیم که وجه مشترك همه محسوسات کدام است، بدین نتیجه می رسیم که همه موضوعات ادراك حسی به طور مداوم در حال تغیرند. بعضی سریعتر تغییر می یابند و بعضی آهسته تر. همه محسوسات دستخوش تغیر و کون و فسادند. می گویند هراکلیت گفته است که همه چیز در حال سیلان است همانند یک رود).بورمان، ،۱۳۸۷ص (۵
فعلا به وجه زیبایی در نظریه مثل افلاطون اشاره کردیم. ذکر یک نکته ضروري است:
براي پژوهش در چگونگی صورت بستن مفاهیم اساسی اي که همواره بر فلسفه مغرب زمین سیطره داشته، می توانیم از ان چه بیشتر مورد تفکر و تامل سقراط و افلاطون بوده است یعنی از نظریه مثل شروع کنیم. این نظریه سه منشا دارد: یکی منشا اخلاقی، بدین وجه که سقراط در جست و جوي شرایط فعل نیک اخلاقی و شرایط هر گونه حکم تقدیري، آن شرایط را در وجود مثال هاي مطلق، یعنی مثال هاي خیر و مثال حق و عدل و غیره می یافت. دومین اصل و منشا آن ریاضیات است چنان که افلاطون در رساله هاي فیدون ومنون براي اثبات وجود اموري که اولا و ابدا و مستقل از تجربه حقیقی است قضایا و موجودات ریاضی را شاهد آورده است. اما سومین منشا آن را در ملاحظه آٍثار هنري و مصنوعات انسان باید جست. بدین قرار که هنرمند همواره توجه به سرمشق و الگویی دارد، مثلا مجسمه ساز )مجسمه سازي در حیات معنوي یونانیان سهم مهمی داشته( همیشه سرمشقی را در مد نظر دارد تا آن را در تکه اي از سنگ مرمر یا قطعه اي از برنز بنمایاند. به عبارت دیگر صورتی را در فکر و ذهن خود دارد که سعی می کند به آن در خارج تحقق بخشد. پس سه منشا اصل نظریه مثل همانا اخلاق، ریاضیات و زیبایی یا هنر و صناعت بوده است. )وال، ،۱۳۸۰صص (۱۵-۱۴
منبع:
بورمان، کارل. ) (۱۳۸۷افلاطون. محمد حسن لطفی. نشر طرح نو.
وال، ژان. ) (۱۳۸۰بحث در مابعد الطبیعه. ترجمه یحیی مهدوي و همکاران. نشر خوارزمی