بررسی جملات: کشاکش آرا در جامعه شناسی

بررسی جملات

نام کتاب: کشاکش آرا در جامعه شناسی

استیون سیدمن

ترجمه هادی جلیلی.

نشر نی

چاپ سوم ۱۳۹۰

جامعه شناس باید نقش خود را به منزله مربی عامه مردم دوباره بدست آورد تا به {شکل گیری} مباحثات عمومی سنجیده تر و جدی تر کمک کند. (ص ۱۵)

پیش از آن که بتوانیم زندگی اجتماعی را مورد مشاهده قرار دهیم و واقعیت ها را گرد آوریم، باید آرای مشخصی درباره سرشت زندگی اجتماعی داشته باشیم. آیا باید توجه مان را بر فرد معطوف کنیم یا بر گروه  های اجتماعی؟(ص ۱۶)

تالکوت پارسونز و یورگن هابرماس… به نظریه به منزلتی فعالیتی اساسا استدلالی می نگرند. (ص ۱۶)

هدف نظریه ای که از اخلاق الهام می گیرد، آگاه کردن عموم مردم از خطرات اجتماعی است تا بدین وسیله فعالیت های اجتماعی یا سیاسی ای راه اندازی یا رهبری کند. (ص ۱۷)

بیشتر نظریه پردازان اگر ناگزیر شود می پذیرند که ارزش نهایی دانش اجتماعی در حاصل نیکویی است که برای بشریت به ارمغان خواهد آورد. (ص ۱۷)

{در چهارچوب بحث در مورد آگوست کنت…} روشنگران به ویژه عناصر رادیکال تر آن که الهام بخش انقلاب بودند( برای مثال روسو، و روبسپیر) به حق  از وضعیت طاقت فرسای دهقانان و کارگران برداشتند و فساد  کلیسا و اشراف را مورد انتقاد قرار دادند. (ص ۲۹)

فرانسه کشوری در حال تبدیل به جامعه ای صنعتی بود، امری که برگشت ناپذیر و نشانه پیشرفت به حساب می آمد. (ص ۳۰)

فرانسه عمیقا در حال صنعتی شدن بود که این خود فشارهای اجتماعی شدیدی بر جامعه عمدتا کشاورزی آن وارد می کرد. (ص ۳۰)

نگرش علمی کنت به جامعه شناسی

بشریت در آستانه دگرگونی  عظیم شالوده های فرهنگی اش قرار داشت. این تغییر شامل تغییر رویکرد از جهان بینی مذهبی و متافیزیکی به جهان بینی علمی بود. (ص ۳۱)

{در مرحله اثباتی} حدس و گمان های فلسفی یا دینی جای خود را به کشف قوانین طبیعی یا اجتماعی می دهند. مرحله اثباتی  نشانگر آغاز دوران علوم مدرن است.(ص ۳۱)

به همین روال، جامعه شناسی به منزله علم مطالعه آدمی، آخرین علمی است که به وجود می آید، چرا که پیچیده ترین  و عینی ترین علم است. (ص ۳۲)

کنت جامعه شناسی را متشکل از دو بخش می دانست: ایستایی شناسی و پویایی شناسی(ص ۳۲)

کنت برای تبیین نظم اجتماعی بر نقش خانواده حکومت و دین تاکید کرد. خانواده نخستین محیط اخلاقی شکل دهنده فرد را فراهم می کند؛ مادام که در خانواده متولد می شویم و شکل می گیریم ایده فرد مستقل و خود بسنده اسطوره ای بیش نیست، هر گاه نفوذ اخلاقی خانواده کفایت نکند، دین آن را جبران خواهد کرد. (ص ۳۳)

تغییر اجتماعی فرایندی خطی و رو به پیشرفت محسوب می شد… مرحله خداشناسانه تحت حاکمیت کاهنان و نهاد های نظامی است. در مرحله متافیزیکی که تقریبا برابر  با دوران مدرن(۱۳۰۰-۱۷۰۰) است، کشیشان و حقوقدانان بر جامعه حکومت می کنند(ص ۳۳)

جامعه شناسی کنت قصد  داشت علت بحران جاری را تشخیص دهد و علاجی برای آن بیابد. این راه حل از دیدگاه کنت عبارت بود از: تحکیم و تثبیت مرحله “اثباتی”  یا نظم صنعتی-علمی.(ص ۳۳)

تقدیر فرانسه این بود که برای کمک به تولد نظم نوین جهانی نقش قابله را ایفا کند. (ص ۳۴)

تصور کنت از بشریت عمیقا هزاره گرا است و مضامین متعارف یهودی – مسیحی ای را از خود به نمایش می گذارد که در انتظار دوران صلح جهانی بر تکامل بشری بودن برجسته ترین آن ها است. (ص ۳۴)

در حالی که اولین اثر مهم کنت، درس های فلسفی اثباتی، قصد داشت تا قوانین جهان شمول ایستایی شناسی و پویایی شناسی را کشف کند، اثر بعدی او نظام سیاست اثباتی به نقش اخلاقی جامعه شناسی پرداخت. (ص ۳۵)

به خصوص هر چه نگرش اجتماعی ای که جامعه شناسی ارائه می کرد وحدت بخش تر بود امکان رسیدن جامعه شناسان به مقام کاهنان  اعظم جامعه اثباتی بیش تر می شد! (ص ۳۵)

کنت باطنا جامعه شناسی بصیر بود، نگرش اخلاقی او دقیقا در قلب جامعه شناسی اش جای داشت. (ص ۳۵)

نظریه انقلابی کارل مارکس

کنت ارای اجتماعی اش را در پس زمینه اجتماعی فرانسه پس از انقلاب بسط و پرورش داد. (ص ۳۷)

اقتصاد  عمدتا کشاورزی آلمان، همراه با فوران های صنعتی شدن، از مقررات حکومتی و فرهنگ ضد تجاری سرخورده بود(ص ۳۸)

برخلاف فرانسه و انگلستان که طبقه متوسط در این کشورها نقش حیاتی در ترویج و گسترش تغییرات اجتماعی لیبرال ایفا می کرد، طبقه متوسط آلمان خواهان سرمشق قرار دادن اشراف بود نه سرنگونی آن. (ص ۳۸)

انسان موجودی خود بسنده نیست…انسان ها صرفا از طبیعت تغذیه نمی کنند، بلکه برای بقاء آن را تغییر می دهند. (ص ۴۳)

 در پس مفهوم  سرشت بشری مارکس، نگرش روشنگرانه سکولار- اومانیستی نیرومندی قرار دارد. نوع بشر سرشت خود را از طریق اعمال  خود خلق می کند. (ص ۴۳)

تاریخ بشر حاکی از داستان غم انگیز تن دادن آدمی به فرمان همان نیروهایی است که خود خلق کرده است. (ص ۴۳)

آنچه طبقه مالک را به نیروی اجتماعی کلیدی بدل می سازد، آن است که می  تواند قدرت عظیم اقتصادی اش را به کنترل بر نهادهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی تبدیل کند. (ص ۴۴)

در یک کلام، طبقه مالک به طبقه حاکمی بدل می شود که تمامی جامعه را مطابق با صورت خود شکل می دهد(ص ۴۴)

به رغم تلاش طبقه حاکم برای تحمیل نظام سلطه و فرهنگ واحدش، بخش هایی از طبقه کارگر فرهنگ خاص خود را به وجود می آورند که به نارضایی ها و مقاومت  در برابر وضع موجود دامن می زند. تعارضی اجتماعی رخ می دهد که نمایانگر منافع متعارض این دو طبقه است.  (ص ۴۵)

تصور مارکس از تاریخ آشکارا هیئتی روشنگرانه دارد. تاریخ الگومند و معنادار است. (ص ۴۵)

طبقه کارگر اولین طبقه در تاریخ خواهد بود که نماینده واقعی منافع تمامی انسان ها است. ستیز میان طبقه کارگر و سرمایه دار را نزاع بر سر سرنوشت نهایی بشر دانسته اند؛ انتظار می رفت که با پیروزی طبقه کارگر دورانی عاری از تقسیمات طبقاتی و نابرابری های گسترده اجتماعی به وجود آید. (ص ۴۶)

انقلاب اجتماعی در نتیجه ی خود منطق رشد سرمایه داری رخ خواهد داد. (ص ۴۶)

کالا دارای دو نوع ارزش است: ارزش مصرف یا ارزش ناشی از ارضای نیاز  و ارزش مبادله  یا ارزشی که بر اساس آن مبادله می شود یا به عبارت ساده تر، قیمت. (ص ۴۶)

سرمایه داری یگانه جامعه تولید کننده کالا نیست، بلکه تنها جامعه ای است که کالا را به منظور کسب سود تولید می کند. (ص ۲۷)

مارکس می گوید جالب این جا است که نیروی کار درست مانند هر کالای دیگر فروشی است. (ص ۴۷)

از منظر مبادلات اقتصادی، سرمایه داری مظهر اعلای انصاف و آزادی است. در حالی که اگر  به داد و ستد میان سرمایه دار و کارگر از دید کارگر نظر کنیم، چهره استثماری آن آشکار می شود. (ص ۴۷)

ایدئولوژی سرمایه داری با این ادعا که هر کس برای کاری که انجام می دهد دستمزد می گیرد و سود ناشی از خطر کردن، کار سخت و مهارت های مدیریتی سرمایه داران است، استثمار را پنهان می کند. (ص ۴۸)

سرشت سرمایه داری ایجاد سود است. سرمایه دار چاره دیگری ندارد. چنانچه کسی کسب و کاری راه بیندازد، بدون توجه به انگیزه ها یا ارزش های شخصی اش، باید سود کسب کند. (ص ۴۸)

اگر سرمایه داران نتوانند سود کافی برای روز آمد کردن فرایند تولید به دست آورند، در معرض خطر از دست دادن سهم شان از بازار در اثر رقابت قرار خواهند داشت. (ص ۴۹)

مارکس سرمایه داران را به خاطر آزمندی یا نداشتن وجدان اجتماعی سرزنش نمی کرد. منطق سرمایه داری آن ها را وا می دارد به دنبال کسب سود باشند، دست به نوسازی بزنند و کارگران را استثمار کنند. سرمایه حکایت نظام اجتماعی ای  است که زندگی تمام انسان ها را کنترل می کند. (ص ۴۹)

سرمایه داران به دلیل رقابت، ناگزیر از نوسازی اند. اگر چه این عمل به فرد آنتروپرونر امکان ادامه حیات می دهد، اما سرآغازی برای پایان سرمایه داری است. نوسازی اقتصادی کمک می کند تا توده کارگران به طبقه کارگر دارای آگاهی سیاسی بدل شوند. (ص ۴۹)

تفاوت فاحش میان زندگی سرمایه داران و رکود و درماندگی کارگران اراده سیاسی آنان را بیدار می کند. (ص ۵۰)

مارکس اضافه می کند که با بدتر شدن وضع زندگی و خانواده کارگران، بحران منظم اقتصادی ایمان آنان را به نظام سست می کند. (ص ۵۰)

مارکس: تنش میان نگرش علمی و اخلاقی

هدف اصلی نظریه پردازی مارکس تغییر جامعه بود. همان گونه که در “تزهایی درباره فوئرباخ” می نویسد، فیلسوفان تاکنون تنها جهان را تفسیر کرده اند اما مسئله بر سر تغییر آن است. (ص ۵۱)

دیدگاه اجتماعی علمی می تواند همچون عدسی ای عمل کند که افراد حقایق شخصی و اجتماعی شان را از درون آن ببینند. بدین ترتیب نظریه می تواند مردم را سیاسی کند. (ص ۵۱)

مارکس باور داشت که مفروضات، مفاهیم اساسی و تبیین دیدگاه های اجتماعی اش اعتباری جهان شمول دارند. (ص ۵۲)

به نظر می رسد که مفروضات مارکس نه تنها حقایق مسلم نیستند بلکه دست کمی از باورهای دینی ندارند.  این بدان معنا نیست که افکار اجتماعی مارکس موهوم و یا بی ارزش اند. سودمندی آرا لزوما با صدق آنها همبسته نیست. یک ایده می تواند صادق اما بی فایده؛ یا غلط اما سودمند باشد. (ص ۵۲)

مارکس خود را نیوتن علم اجتماعی می دانست(ص ۵۳)

سخن گفتن به نام علم، سخن گفتن به زبان حقیقت بود. (ص ۵۳)

ادعای علمی بودن مارکس تا حدی، استراتژی ای سیاسی برای به کرسی نشاندن جهان بینی اجتماعی و سیاسی خاصی بود. (ص ۵۳)

در خاتمه تصور مارکس از تاریخ به مثابه حرکت از سادگی به پیچیدگی ، از سلطه گروه به فردگرایی، از وضعیت اجتماعی تحت کنترل نیروهای ناخودآگاه به سمت وضعی تابع کنش های آگاهانه و منطقی، او را به لحاظ اخلاقی به ادیان بزرگ جهان شبیه می سازد. (ص ۵۳)

اعتقاد به علم به مثابه عنصر رهایی بخش انسان از اساطیر و ستم در جوامع غربی خود یکی از عمده ترین توهمات عصر ما است. (ص ۵۴)

نوید جامعه شناسی امیل دورکیم

نه دورکیم  و نه وبر تمیال به اارئه چشم اندازی جامع و فراگیر به تاریخ، و امید اخلاقی به این که علم می تواند موجب تغییر اجتماعی شود، رها نکردند. (ص ۵۵)

دورکیم قصد داشت از نوعی لیرباالیسم اجتماعی در برابر برنامه های عملی ایدئولوژیک چپ و راست دفاع کند و همچون کنت امیدوار بود که جامعه شناسی بتواند به تجدید بنای اجتماعی فرانسه ای لیبرال کمک کند. (ص ۵۶)

دورکیم نظر مساعدی نسبت به جمهوری سوم داشت. در این باره اجماع وجود دارد که او شخصا با هر تغییر بنیادین ، چه آینده گرا یا گذشته گرا مخالف بود. (ص ۵۶)

لیبرالیسم او احترام بریتانیایی و آمریکایی به فرد گرایی را با دغدغه اروپایی به نظم اخلاقی و فضایل مدنی تلفیق کرد، او آزادی اقتصادی را تایید می کرد(ص ۵۷)

ارزش های اجتماعی لیبرال دورکیم، هسته جامعه شناسی تجربی او را تشکیل می داد. نگرش اخلاقی او در قلب مهم ترین مطالعات جامعه شناسانه قراردارد: تقسیم کار اجتماعی و خودکشی(ص ۵۷)

علم طی قرن نوزدهم به زبان مهمی در مناقضات اخلاقی و سیاسی بدل شده بود. توسل به حقایق، تبیین ها یا اصول علمیف ترجیخات اخلاقی یا سیاسی را توجیه می کرد. (ص ۵۷)

دورکیم به همین ترتیب مایل بود از علم برای حمایت از باورهای اخلاقی و سیاسی اش استفاده کند. (ص ۵۷)

جامعه شناسی او در یک سطح قصد داشت نشان دهد که آرای سیاسی و ارزش های اجتماعی لیربال در خود ساختار جامعه معاصر ریشه دارد. (ص ۵۷)

گروه خویشاوندی رفتار اعضایش را تعریف و تنظیم می کند. از آن جا که هر گروه خویشاوندی کمابیسش از نظر اجتماعی خودبسنده است، کمترین مبادله اجتماعی {ممکن} میان این گروه ها وجود دارد. (ص ۵۸)

اگر هر گروه خویشاوندی خود بسنده است، کدام نیروی اجتماعی است که ان ها را به مثابه یک کل اجتماعی منسجم و قابل شناسایی به یکدیگر پیوند می دهد؟ پاسخ دورکیم این است که جوامع ابتدایی به واسطه فرهنگ مشترکی که شالوده مذهبی دارد، انسجام می یابند. (ص ۵۸)

به جا است انتظار داشته باشیم جامعه ای ابتدایی از آن جا که توسط فرهنگ مشترک وحدت یافته است جامعه ای محافظه کار باشد. (ص ۵۸)

جوامعی که به شیوه قطاعی سازماندهی شده اند، ذاتا بی ثباتند. (ص ۵۹)

نقطه پایان تکامل اجتماعی ، جامعه مدرن است که مشخصه آن عبارت است از ساختار اجتماعی “سازمان یافته” و همبستگی “ارگانیک”(ص ۵۹)

به موازات تکامل جامعه در جهت تمایز اجتماعی، فرایند کثرت گرایی فرهنگی رخ می دهد. (ص ۵۹)

در حقیقت دورکیم به این نتیجه رسیده بودکه با مثکر شدن فرهنگ مدرن، فرد گرایی یکی از معدود باورهای مشترکمان خواهد بود(ص ۶۰)

در ابتدا پیشرفت تقسیم کار مستلزم آن است که به افراد آزادی بیشتری داده شود تا رفتارهای نهادی خود را تنظیم کنند. (ص ۶۰)

اما یک سوال همچنان باقی است. به فرض که مدرنیزاسیون با خود تمایز اجتماعی، تکثر فرهنگی، سکولاریسم و فردگرایی را به همراه می آورد.در چنین حالتی جوامع مدرن چگونه انسجام می یابند؟

او در برابر محافظه کاران استدلال می کند که هر تلاشی برای تحمیل نظمی مذهبی بی نظمی به بار خواهد آورد. (ص ۶۰)

نظم اجتماعی باید از درون سازمان اجتماعی مدرن بجوشد(ص ۶۱)

دورکیم مدعی است که تقسیم کار نه تنها به منزله نیرویی اقتصادی بلکه به مثابه نیرویی اخلاقی نیز عمل می کند. (ص ۶۱)

نهاد های اجتماعی مدرن- خانواده، اقتصاد، حکومت، کلیسا و نظام آموزشی- متقابلا به یکدیگر وابسته اند. (ص ۶۱)

به همین ترتیب نیز خانواده برای پیدا کردن شغل و کسب درآمد که تشکیل خانواده را ممکن می سازد، به اقتصاد وابسته است. (ص ۶۱)

دورکیم می دانست که وضعیت بالفعل مسائل اجتماعی آن زمان در فرانسه و اروپا وضعیت اجتماعی ایده آل او نبود. (ص ۶۱)

به عکس، دورکیم عمده اغتشاشات اجتماعی آن دوران را پیامد فرعی کوتاه مدت و گریز ناپذیر تولید نظم جدید می دانست. (ص ۶۲)

خودکشی: نگاهی دوباره به فردگرایی و اجتماع

دورکیم مخالف محافظه کارانی بود که از جامعه مدرن به علت ترویج فردگرایی به بهای از دست رفتن نظم اخلاقی و اجتماعی انتقاد می کردند. (ص ۶۳)

دورکیم پس از تقسیم کار اجتماعی بر نقش فرهنگ دینی فردگرایی در انسجام اجتماعی تاکید می کرد. (ص ۶۳)

سردسته دشمنان جامعه شناسی، اومانیست ها(سکولار یا مذهبی) بودند که تصور می کردند جامعه شناسی منکر اراده آزاد و در نتیجه تضعیف کننده مسئولیت اخلاقی است. (ص ۶۴)

دورکیم منکر تاثیر افسردگی روانی بر خودکش نبود، بله ادعای اصلی او این است که شرایط اجتماعی تمایل به خودکشی را ایجاد می کند. (ص ۶۴)

به ویژه این که پروتستانتیسم بسیار فرد گرا است. ایمان پروتستان ها از طریق توسل به وجدان فردی حاصل می شود. (ص ۶۵)

اگر این “اصل علمی” را به زبان اخلاقی ترجمه کنیم، دورکیم مدعی است که در صورتی که انسان ها فاقد چهارچوب ثابت اجتماعی باشند، هم فرد و هم جامعه، هر دو آسیب خواهند دید. (ص ۶۵)

رابطه تقاضاهای شغلی و بی نزاکتی در محیط کار در کارکنان یک شرکت صنعتی: نقش میانجیگری خستگی هیجانی و تعدیل کنندگی حمایت سازمانی ادراک شده

اگرچه دورکیم در تحلیل خودکشی خودخواهانه این پیام را به وضوح اعلام می کند که فردگرایی عنان گسیخته نامطلوب است، اما تاکید می کند که انسجام اجتماعی شدید نیز به همان میزان زیان آور است. (ص ۶۵)

دیگر خواهی حاکی از وضعیتی است که انسجام اجتماعی بیش از حد باشد(ص ۶۵)

انسجام اجتماعی یکی از محورهای اجتماعی خودکشی است، محور دیگر، تنظیمات اجتماعی است. خودکشی آنومیک نشانگر شرایطی است که در آن فرد فاقدا دستور عمل اجتماعی کافی است. (ص ۶۶)

 دورکیم افزایش مستند نرخ خودکشی طی بحران های اقتصادی را مثال می زند. او استدلال می کند که این پدیده اجتماعی بیشتر نتیجه بی نظمی اخلاقی است که با تغییرات ناگهانی اجتماعی – اقتصادی توام می شود، تا افت اقتصادی (به این دلیل که هم افراد در حال ترقی و هم افراد در حال تنزل را تحت تاثیر قرار می دهد)

دورکیم نتیجه می گیرد که انسان ها به چهارچوب اجتماعی  و اخلاقی کاملی نیازمندند که محدودیت ها تعیین کند و به رفتارهاشان جهت و هدف ببخشند. (ص ۶۶)

دورکیم تصریح کرد علمی که کمکی به بهره وری بشر نکند ارزش چندانی نخواهد داشت. (ص ۶۷)

از نظر دورکیم علم، اخلاق و سیاست گذاری اجتماعی هر چند وجوه مختلفی از تحلیل اجتماعی اند، اما دوشادوش یکدیگر حرکت می کنند(ص ۶۷)

در یک جمله، استراتژی او عبارت بود از تمایز حقایق و تبیین های علمی از ایدئولوژی به منظور ارائه توصیه های اخلاقی و سیاستگذاری اجتماعی(ص ۶۷)

دورکیم توصیه می کند که واقعیت های اجتماعی را بی طرفانه- بدون احساسات یا پیش پنداشته ها – مشاهده کنیم. (ص ۶۸)

به عکس فردگرایی در جامعه ای ابتدایی به این دلیل که پدیده ای استثنایی و کژکارکردی است، تا به هنجار خواهد بود. (ص ۶۸)

نقش مهمی را که منافع و ارزش های اجتماعی در دانش اجتماعی ایفا می کنند، نادیده می گیرد. (ص ۶۸)

ادراکات اجتماعی مان تحت هدایت منافع و پیش پنداشته هایمان هستند، آرای اجتماعی مان مملو از منافع خاص اجتماعی ، ارزش ها و مفروضاتی خواهند بود که ریشه در فرهنگ دارند. (ص ۶۹)

دورکیم به رابطه نزدیکی میان دانش علمی و اخلاق قایل بود(ص ۶۹)

این بود که باورهای دینی در واقع روش های نمادین برای فهم قدرت جامعه  در شکل بخشیدن به انسان اند(ص ۶۹)

علم آدمی را وا می دارد تا با واقعیتی رودررو شود که تحت حاکمیت نیروهای بشر و طبیعت قرار دارد. (ص ۶۹)

نظریه اجتماعی ماکس وبر و طنز تاریخ

وبر همچون همعصر فرانسوی اش امیل دورکیم معتقد بود که سال های ۱۸۹۰ تا جنگ جهانی اول در شکل گیری سرنوشت لیبرالیسم مدرن نقشی سرنوشت ساز داشت(ص ۷۱)

هر چند دورکیم و وبر معتقد بودند که مدرنیزاسیون به رشد جامعه سیاسی لیربالی کمک کرده است اما همچنان نسبت به خطراتی حساس بودند که آزادی در جهان مدرن تهدید می کردند. (ص ۷۱)

آلمان را اراده آهنین بیسمارک، که دولت پروس را به صورت نیروی ملی غالی درآورد یکپارچه کرد. (ص۷۱)

وبر در آلماین دوران بلوغ را پشت سر گذاشت که عمیقا دچار شکاف شده بود. در میان مدافعان مدرنیزاسیون و خرده گیران بر آن که نگاهی نوستالژیک به گذشته داشتند، تعارضاتی وجود داشت. (ص ۷۲)

اگرچه او به بسیاری از ارزش های روشنگری پای بند بود، اما هرگز برخی از افکار ضد روشنگری را رها نکرد.(ص ۷۳)

آینده آلمان به سرنوشت طبقه متوسط گره خورده بود. وبر معتقد بود که تنها طبقه متوسطی قوی  و از نظر سیاسی ستیزه جو می تواند در مدرنیزه کردن آلمان،  و در عین حال، تبدیل آن به قدرتی جهانی توفیق یابد. (ص ۷۳)

به اعتقاد وبر، سرمایه داری مدرن بدون ایستارهای روان شناختی خاص شکل نگرفته است. (ص ۷۳)

وبر تزی را مطرح کرد که در نگاه نخست پیچیده به نظر می رسید پروتستانتیسم  نقشی کلیدی  در خواستگاه های فرهنگی سرمایه داری ایفا کرد. البته پروتستانتیسم به واسطه منافع اقتصادی به وجود نیامد. کاملا به عکس، اصلاح طلبی پروتستان ها تجدید حیات معنوی ای بود در اعتراض به مادی گرایی و سکولاریسم کلیسای کاتولیک.(ص ۷۴)

کالون آموزه تقدیر ازلی را چنین اعلام کرد: خداوند به هنگام خلقت تعیین کرده است که چه کسی رستگار شود. (ص ۷۴)

اخلاق پروتستانی نگرش اجتماعی کاملا بدبینانه ای ندارد، اگر چه دیگر عظمت فردگرایی پروتستانی هرگز به تمام و کمال تکرار پذیر نیست، وبر امیدوار بود که روح پیوریتانی عمل گرایی دنیوی سرمشق طبقه متوسط آلمان باشد. (ص ۷۵)

نظریه اخلاق پروتستانی برای اولین بار در ۱۹۰۴ به صورت مقاله منتشر شد. (ص ۷۵)

جامعه شناسی وبر از تبیین های پرهیز داشت که به سرشت  انسان، روان شناسی فردی ، اقلیم یا جغرافیا متوسل می شدند. (ص ۷۶)

جامعه شناسی تمدن های وبر نشانگر تصوری از تاریخ است که قائل به محتوم بودن مدرنیته است. (ص ۷۶)

در چین، حکومت دیوانسالار موروثی نه تنها مخالف مدرنیزاسیون سیاسی بود، بلکه سد راه مدرنیزاسیون اجتماعی و اقتصادی نیز شد. (ص ۷۷)

در چین در نهایت حکومت امپراطوری در دستان ماندارین ها بود. این نخبگان فرهنگی بر شالوده ی امور روزمره بر حکومت دیوانسالار حکم می راندند. این ماندارین ها بودند که فرهنگ سیاسی چین را شکل دادند

مطالعه وبر درباره چین همچون مطالعه تمدن های هند، یهودیت باستان و خاور دور باستان مدعی است که تحلیلی است علمی از حرکت واگرای شرق و غرب(ص ۷۸)

برای مثال اخلاق حامی فعالیت های دنیوی آیین پروتستان به مدرنیزاسیون کمک کرد در حالی که اخلاق سازش با جهان کنفوسیوسی به همراه دیوانسالاری امپراطوری و نظام طوایف روستایی مانع از مدرنیزاسیون چین شدند. (ص ۷۸)

آزادسازی سیاسی و مدرنیزاسیون اجتماعی دوشادوش یکدیگر حرکت می کنند. (ص ۷۹)

البته وبر این مضمون لیبرالی را در قالب روایت مدرنیزاسیون به مثابه پیشرفت اجتماعی ارائه نکرد. او داستان حرکت غرب را از امپراطوری دیوانسالار به سمت آزادسازی اجتماعی و تا زمان حاضر که جوامع اروپایی بالقوه در حال بازگشت به نوعی امپراطوری دیوانسالارند، حکایت می کند.

وبر بر خلاف اسلاف روشن نگر و هم عصرانش، داستان حرکت پیوسته رو به پیش نوع بشر  را حکایت نمی کند. (ص ۸۰)

شاید مهم ترین مانع در برابر کاریزما، دیوانسالاری مدرن باشد که آدمیان را به بها دادن به محیط اجتماعی امن و منظم ترغیب می کند. در حقیقت وبر معرف مدرنیته غربی را شیوع دیوان سالاری به همراه فرهنگ محافظه کارانه اش، در سرتاسر قلمرو اجتماعی می دانست. (ص ۸۱)

نهاد های دیوان سالار به اداراتی تقسیم می شوند که حد و مرزهای شان بر مبنای کارکرد و نقش اجتماعی خاص شان تعیین می شود. ادارات به شکل سلسله مراتبی تنظیم شده اند که در نتیجه نظام کنترل و فرمان از بالا به پایین است. (ص ۸۱)

گفته اند که دیوانسالاری از آزادی فرد می کاهد. در جامعه دیوانسالار انسان ها کنترل بر  ابزار برآورنده نیازهایشان را از دست می دهند. (ص ۸۲)

دیوان سالاری نشان از فاجعه ای سیاسی دارد. انسان ها با وابسته شدن به دیوان سالاری می پذیرند که سرنوشت شان به دست آن تعیین شده است. (ص ۸۲)

چه می توان کرد؟ وبر توصیه می کند همچون پیوریتن ها، که بی نهایت ستایش شان می کرد، با واقعیت ها رو در رو شویم: امروز اهریمن نه سرمایه داری است و نه سوسیالیسم بلکه دیوان سالاری است. (ص ۸۳)

علم حقیقت و ارزش ها

وبر دیدگاه نظری مملو از تناقض و ظنزی نسبت به زندگی اجتماعی ارائه کرد. او روشنگری بود که با تمام وجود به نیروی خرد و علم باور داشت. مدافع پرشور مدرنیته در برابر منتقدان آن بود(ص ۸۳)

آن ایمان  روشنگرانه به علم که وبر حفظ کرده بوده در مقایسه با بسیار  پیشنیان و هم عصرانش ایمانی تامل بر انگیز بود. در نظر کندرسه و کنت یا مارکس و دورکیم، علم  کاتالیزور مدرنیزاسیون و پیشرفت اجتماعی بود. علم، اساطیر و خرافه ها را که زندگی مان را محدود می کردند و از جهل، خطا و دخل و تصرف های کشیشان سرچشمه گرفته بودند، نابود کرد. (ص ۸۴)

وبر حتی در نقشی اخلاقی برای علم در نظر می گیرد. با روشن ساختن پیامد های شخصی و اجتماعی ارزش هامان، علم می تواند ما وادارد  تا به لحاظ اخلاقی مسئولانه عمل کنیم. (ص ۸۴)

علاوه بر این، وبر اصرار داشت زمانی که علم از حد تفسیر واقعیات فراتر رود و به تعیین معنا و ارزش  رویداد های اجتماعی بپردازد، باورپذیرش اش را از دست می دهد. (ص ۸۴)

وبر می گوید که دانشمند هرگز با ذهن خالی با واقعیت روبه رو نمی شود. واقعیت همواره از صافی عدسی های مفهومی عبور می کند. ما جهان را همواره از چشم انداز معینی می شناسیم. (ص ۸۵)

وبر می نویسد: در عصر تخصصی شدن، هر پژوهشی در علوم فرهنگی {اجتماعی}  هر گاه که به واسطه  ئمجموعه ماسئلی خاص به موضوعی معین معطوف شود، چنان چه  قبلا اصول روش شناختی خود را تثبیت کرده  باشد، تحلیل داده ها را تنها هدف خود قرار خواهد داد…(ص ۸۶)

آیا سخن وبر این نیست که علایق و منافع اجتماعی اند که به علم ساخت می بخشند، و انتخاب مسئله، رویکرد های مفهومی و تغییر و تحولات آن را تحت کنترل دارند؟(ص ۸۶)

نظریه کلان تالکوت پارسونز

پارسونز امیدوار بود که میان جامعه شناسان آلمانی جایگزینی برای نقد مارکسیستی بیابد. در دهه بعدی، پروژه پارسونز از دفاع سرمایه داری فراتر رفت. (ص ۹۷)

پارسونز کتاب حجیم ۸۰۰ صفحه ای ارائه می کند که سوال اصلی آن چنین است: ساختار عام و در واقع جهان شمول کنش اجتماعی چیست؟

پارسونز نیز مانند بسیاری از هم عصران خود می پنداشت بحران لیبرالیسم غربی چیزی بیش از بحرانی اجتماعی بود. بحران فکری-بحرانی در اندیشه اجتماعی و سیاسی. اگر جوامع غربی دچار خود ویرانگری اند، غیر منطقی نبود که تصور کنند که این امر، تا حدودی بازتاب عادات فکری خاصی است. (ص ۹۸)

چرا ساختار کنش اجتماعی مورد توجه قرار گرفت؟ پارسونز اعتقاد داشت که پیشفرض ها ما درباره کنش اجتماعی، ابتدایی ترین افکار اجتماعی ما هستند. (ص ۹۸)

سنت های فرهنگی اصلی غربی دیدگاه های متناقضی نسبت به جامعه دارند. (ص ۹۹)

بسیاری از جامعه شناسان رفتار را با توسل به نیروهای بازار و موقعیت طبقاتی تبیین کردند.(ص ۹۹)

پارسونز تفسیری که کنش اجتماعی را نشانگر انگیزه ها و معانی ذهنی تعبیر کند، ایده آلیسم می خواند. (ص ۹۹)

تقسیم بندی میان ماتریالیسم و ایده آلیسم محور اصلی نظریه اجتماعی و فرهنگ غربی است. (ص ۹۹)

با این حال، آن جامعه شناسی که کنش انسان را صرفا تجلی گزینش های آدمی معرفی می کند نیز ناکافی است، چون اعمال  ما همواره محدود به شرایط عینی، مانند خصیصه های فیزیکی، روانی یا جایگاه طبقه اجتماعی مان است. (ص ۱۰۰)

از این رو به واژگانی مفهومی نیاز داریم که هم از تجربه حق انتخاب فردی سخن بگوید و هم از محدودیت های اجتماعی حاکم بر کنش(ص ۱۰۰)

اگر چه پارسونز  عنوان می کند که این دیدگاه نظری به لحاظ تجربی از ایده آلیسم و ماتریالیسم برتر است، اما در این اثر هیچ تلاشی برای تعیین این که چه مفاهیم، الگو ها یا تبیین های تجربی ممکن است از نظریه کنش او به دست آورد، به عمل نمی آورد. (ص ۱۰۰)

حقیقت آن است که از استدلالی اخلاقی درباره رفتار انسان و ایده آل های اجتماعی ارائه کرده است. (ص۱۰۱)

همچنین اندیشه هایش درباره کنش را در قالب مجموعه قضایا و مفاهیمی در آورد تا شالوده ای برای نظریه عمومی اجتماعی باشند. (ص ۱۰۱)

پارسونز گمان می کرد الگوی عام سیستمی او بنیان های علم جامع انسان را به وجود خواهد آورد. (ص ۱۰۲)

هر یک از علوم در یکی از نظام ها تخصص خواهند داشت، برای مثال روان شناسی بر نظام شخصیت متمرکز خواهد شد. مردم شناسی بر نظام فرهنگی. جامعه شناسی در این طرح کلی عبارت بود از مطالعه نظام اجتماعی.

تفسیر های فرد گرا هماهنگی منافع متعارض را توضیح نمی دهد.

به فرض که نظم اجتماعی روزمره مستلزم توافق انتظارات باشد، چگونه چنین امری رخ می دهد؟ تحلیل پارسونز به شدت متکی بر انگاره اجماع فرهنگی است. (ص ۱۰۳)

پارسونز از درونی شدن سخن می گفت و مقصودش فرایند اجتماعی شدنی بود که طی آن معانی فرهنگ بخشی از خود می شد. (ص ۱۰۳)

 البته تعارضات  اجتماعی تهدید کننده دیگری نیز وجود دارند. پارسونز از اغتشاش  اجتماعی ناشی از کشمکش های تخصیصی سخن می گوید. (ص ۱۰۴)

حالا نظام واجد چهار شرط کارکردی یا نیاز تلقی می شد: انطباق، دست یابی به هدف، یکپارچگی و حفظ الگو. کل یک جامعه (مانند ایالات متحده ) را به منزله نوعی سیستم اجتماعی در نظر بگیرید(ص ۱۰۵)

پارسونز در اوایل دهه ۱۹۶۰ نظریه نظام های صورت گرایی را تدوین کرده بود که بر ضرورت های کارکردی، جریان سایبرنتیک، فرایند های درون داد/ برون داد و مبادله نظام هاو خرده نظام ها متمرکز بود. (ص ۱۰۵)

پارسونز تصویری از بشریت ترسیم کرد که در آن جوامع از “ابتدایی” به مدرن تکامل می یافتند. کلید این تغییر فرایند تمایز اجتماعی است. این فرایند اشاره دارد به : ۱) جدایی و استقلال نسبی قلمروهای نهادی(برای مثال خانواده، اقتصاد، حقوق، حکومت و دین) ۲) تخصصی شدن کارکرد آن ها (برای مثال، خانواده به منزله عامل اجتماعی کردن) ۳) وابستگی متقابل آن ها (برای مثال، خانواده نیروی کار بالغ را برای اقتصاد فراهم می کند و در مقابل، اقتصاد بنیان مادی خانواده را ممکن می سازد) (ص ۱۰۶)

پارسونز مدرنیزاسیون  را نشان تغییر دوران ساز در تاریخ می دانست. (ص ۱۰۶)

سه انقلاب پی در پی این نظام اجتماعی بسته و سلسله مراتبی را در هم شکست: انقلاب های صنعتی، دموکراتیک و آموزشی

انقلاب صنعتی که در اوایل قرن هجدهم آغاز شد، جدایی کار خانگی از اقتصاد را به  همراه آورد. (ص ۱۰۷)

انقلاب آموزشی قرن بیستم رقابت اجتماعی را برابر می کند؛ به گونه ای که منزلت اجتماعی فرد نشان گر استعداد و تلاش او است، جامعه وسیله است برای کنش فرد محملی پاسخ گوی نیازها و تلاش های خویشتن. (ص ۱۰۷)

پارسونز مدرنیزاسیون را خالق نظم اجتماعی باز، متحرک و دموکراتیک می دانست. (ص ۱۰۷)

پارسونز گمان می کرد که ایالات متحده بیش از سایر کشورها اجتماع جامعه ای را نهادینه کرده است. (ص ۱۰۸)

پارسونز می نویسد: شاید بتوان گفت که آن ها با فراغت از برخی ضروریات جسمانی آغاز کردند. بیماری، زندگی کوتاه، خط کشی های جغرافیایی و اموری از این دست. (ص ۱۰۸)

پارسونز صراحتا اعتراف کرد که “یک نظریه پرداز درمان ناپذیر”  است. نظریه برای او حکم تلاشی برای به چنگ آوردن انتزاعی ترین، بنیادی ترین و عام ترین خصائص جامعه و تدوین نظریه عام جامعه از آن ها را داشت؛ نظریه ای برای تمامی جوامع(ص ۱۰۹)

پارسونز نظریه پردازی را عمل یبنیادین می دانست. هدف آن عبارت بود از تشریح اصلی ترین فرض ها، مفهوم ها و مدل های تبیینی جامعه شناسی  و در حقیقت علوم اجتماعی نظریه بایست علم تجربی را یکپارچه و هدایت می کرد(ص ۱۰۹)

 

پیتر برگر و توماس لاکمن

نظریه کنش ارادی پارسونز قصد داشت بنیان دیگری برای اندیشه درباره جامعه  و مدرنیته فراهم کند. این نظریه مدعی بود که باورهای ذهنی و معانی مشترک به وضعیت بشر وابسته اند. (ص ۱۱۰)

پارسونز در اندشیه تحقق بخشیدن به جامعه شناسی فرهنگ محور یا جامعه شناسی  ای بود که توجهی جدی به فرایند های شکل گیری هویت ، ایجاد انسجام اجتماعی و نقش مناسک و ارزش های مشترک در وحدت اجتماعی داشته باشد. (ص ۱۱۰)

پیتر برگر متفکری اجتماعی بود که فرهنگ را در مرکز تحلیل اجتماعی قرار داد و به دنبال نظریه اجتماعی گسترده ای همچون نظریه پارسونز بود(ص ۱۱۱)

 

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *