مملکت بطلیوس از جانب شمال همسایه مملکت اشبیله است. جبال بزرگ شارات یا سیبرامر تا اندو را از هم جدا می سازد. مملکت بطلیوس شامل سرزمین وسیعی از مغرب مملکت طلیطله از مثلث نهر وادی یانه به طرف غرب تا اقیانوس اطلس و تقریبا شامل اراضی پرتغال است و از جنوب تا شهر باجه امتداد دارد.
شهر بطلیوس در وسط این منطقه بزرگ است و شهرهای دیگر آن عبارت است ز مارده، یابره، اشبونه، شتنرین، شنتره، قلمریه و بازو و غیر آن.
فرزندان مسلمه جد بنی الاقطس سروران این مملکت پهناور بودند و قریب به هفتاد سال در ان جا فرمان راندن و پاینختشان در ایام ملوک الطوایف در میان دیگر بلاد درخشید.. از حکمرانان ان می توان به عبدالله بن الاقطس و پسرش محمد بن عبدالله الاقطس اشاره کرد. المعتضد ابن عباد که در بخش قبلی از او یاد شد توانست وای ابن الاقطس را بارها فرو کوبد و در اراضی او دست به کشتار و تاراج زند و چند دژ بگشاید. در اثر این حوادث مملکت بطلیوس گرفتار نقصان محصول شد و دچار قحط و غلا شد.محمد بن عبدالله هنوز از آن جنگ های ویران گر با المعتضد بن عباد رهایی نیافته بود که حوادث و بحران های دیگری سر برداشت. این حوادث و بحران ها در حدود غربی و شمالی مملکت بود. دشمنان او در این بار مسیحیان، هسمایگان مسلمان خود دوخته و منتظر فرصت مناسب برای عمل بودند. مرزهای شمال مملکت بطلیوس میان دو نهر تاجه و دویره ، شامل منطقه دور افتاده ای بود بی هیچج وسایل دفاعی نیرومند، آن سان که مردم شهرهای ان نواحی خود می بایست از خویشتن دفاع کنند.
فرناندو در سال ۴۴۹ هجری قمری مصادف با ۱۰۵۷ میلادی به دو شهر لامیگو (لمیقه) و بازو حمله کرد و دو شهر اسلامی را برده خود ساخت و مسیحیان را به جای آنها را “اسکان” داد.
چندسالی نگدشته بود که بار دیگر فرناندو با ده هزار سوار از همان منطقه حمله آغاز کرد.محمد ابن عبدالله ابن الاقطس از پرداخت جزیه به پادشاه قشتاله سر باز زده بود. شنترین یکی از شهر های مهم پرتغال بود. محمد ابن عبدالله ابن الاقص که از حرکت سپاه مسیحی به سوی شنترین خبر داشت، شتابان خود را به آن جا رسانید. چون مسیحیان به شهر نزدیک شدند یکی از سرداراشنان بیامد تا با محمد بن عبدالله بن الاقطسف گفت و گو بپردازد. آن دو در کنار رود تاجه به گفت و گو پرداختند. نتیجه آن شد که ابن الاقطس هر ساله پنج هزار دینار به عنوان جزیه به پادشاه قشتاله بپردازد.
محمد بن عبدالله بن الاقطس از علمای زمان خود بود و به شعر و ادب مشتاق، او شعر شاعران عصر خود را انتقاد می کرد و می گفت “هرکس نمی تواند مانند متنبی و معری شعر بسراید بهتر است که خاموش باشد و خود به شعری فزونتر از شعر این دو راضی نمی شد . در عالم ادب به سبب کتابی که به نام او “المظفری” نامیده شده، اشتهار یافته است.
منبع:
عنان، محمد عبدالله.(۱۳۶۷) تاریخ دولت اسلامی در اندلس. ترجمه عبدالمحمد ایتی . جلدو دوم صص ۷۹-۹۰