از درون هر آنچه فکر می کنیم، می توان هر چیزی را بیرون کشید. ساعاتی را که به طور معمول فکر می کنیم، ساعاتی که بی حزن می باشند، می توانند در ادامه زندگی به ساعاتی تبدیل شوند که بتوان برای آن ها نوعی فرخندگی و شادمانی را نیز در نظر گرفت. دانستن این که این اطراف، لا اقل کسی هست که مثل ما شاید هم چندان بی پروا نیست و نوعی روزمره صحیح و بر سر موقع را دارد، باعث می شود تا نسبت به درک وی از هستی حساس شویم و بخواهیم بدانیم که چنین چیزی چگونه ممکن است که همزمان حالات معمول را بتوان داشت و از سر ناشی گری هم به دنبال حالات هیجانی خاص نبود. حالات هیجانی خاص می توانند در بلند مدت حاکی از این باشند که چندان آرامش در درون ما برای برداشت داشتن از اطرافمان، هستی خودمان و بسیاری چیزهای دیگر استقرار نیافته است. البته قرار نیست توی ذوق بزنیم و اشکی را که هر از گاهی در یک برقراری اتصال با دنیای اطرافمان و درک از موقعیتمان از گونه جاری می شود به کنار بنهیم. با این حال باید دانست که نوعی سیر جان را جلو می برد. حالات بحرانی هیجان البته که دوست داشتنی اند ولی چه می شود وقتی به وجد می آییم از نحوه هستی مان در این جهان لحظاتی هم به دنبال این باشیم که این هیجان با نقطه متضادش که افسرده ایم و رکود در روز، ما فرا می گیرد، معنی شود. فکر این باشیم که بسیاری از چیزها را با نقاط متضاد در زندگی مان به هم وصل کنیم. یاد این باشیم که چرا آن روز، متضاد با روز دیگری، افسرده بودیم و از چه کاری ناراحت شده ایم.
روز بالا می آید. نقطه ای دوردست در ذهن ما، خود را نشان می دهد. همه چیز بر مبنای چیزهای بدیهی می توانند کار را پس از بحرانی غم انگیز، به آرامش برسانند. می شود بهتر به اطراف نظاره کرد، اگر فقط چندتایی از عناصر اطراف را مد نظر قرار داد و به این هدیه بیشتر توجه کرد. در نگاه اول، این برای بعضی نوعی دشواری را به همراه می آورد. این که فقط چند عنصر را انتخاب کرده و روی آنها تمرکز کنیم. برای بعضی فراموش کردن بعضی عناصر از یک همهمه شلوغ ذهنی، نوعی وداع با بخشی از آینده است. گاهی چاره ای نیست که غم زده به گوشه ای برویم و بدانیم که اکتفا به اصول بدیهی بسیار می تواند مغتنم باشد اگر فقط به لحظات حاد هیجانی یا روز های به شدت افسرده اکتفا نکنیم. وداع با آینده، وداع با فلسفه های گذشته در زندگی مان نیست. ولی قبول کنیم که وداع با آینده ما را به نوعی رازآلودگی فرا می خواند که ناشی از کنار گذاشتن تغییرات حاد بیرون و سر و صدای ناشی از محیط پر هیاهوی اطراف است. باید این رازآلودگی را تحمل کرد. بعد از شکست در تبیین، بعد از این که نشد دیگر مهابت روزگار گذشته را دنبال کنیم و دوباره خود را در آن جهان به همان روش قبلی بشناسیم، می توان راحت تر در مورد آینده با حذف چند عنصر تصمیم گرفت. قبول کنیم که رازآلود بودن گام برداشتن در این اطراف، در این روزگار مدرن، بخشی از حافظه ما را به این نکته فرا می خواند که کمتر شلوغ کنیم. همه چیز رازآلود است.. مه آینده را فرا می گیرد و دیگر می توان مطمئن شد که باید برای مدتی با شک و تردید نسبت به توانایی هایمان برای شناخت همه چیز طی مسیر بکنیم تا لااقل ببینیم چه می شود. روزگار نظریات شخصی و خلاف آنها، ذهن را پر می کند.