شمع در تنهایی خود به اندیشه دوری از کسی است که شعله او فکر می کند و شعله را چنان می پندارد که روشنی بخش صفحات کاغذ پیش روی اوست. همین شمع وقتی قرار است پستویی کوچک و تاریک را روشن کند که رازی در درون آن پنهان شده است، می تواند به نمادی برای روشنگری تبدیل شود.
شعله شمع در تاریخ بارها ستوده شده است. با این حال نوشتن دوباره در مورد آن، می تواند خیلی چیز ها در مورد ذهن خود آدم روشن کند. ذهن انسان گاهی مانند پستویی تاریک و اسرار آمیز است. از این رو روشنی شعله شمع، انسان را یاد رازهای ندانسته در مورد هستی خودش می اندازد و این که مسئولیتش در این جهان چیست. گاهی اوقات ما بنا را بر این می گذاریم که در مورد چیزهای اسرار آمیز و لحظاتی که در مورد هستی خودمان پرسش می کنیم چیزی نپرسیم و کارمان را در طول روز انجام دهیم. قرار نیست این پستوی ذهن را بهتر بشناسیم؟ راحت تر با مشکلات کنار بیاییم و وقتی بگذاریم تا در مورد آینده و آنچه از ما ممکن است بهتر بیندشیم. همه چیز بدتر می شود، این قبول، ولی دانستن این نکته از فشاری که روی ذهن به صورت هر روز می آید و افکاری که سخت ما را آزار می دهند، کم نمی کند. پستوی تاریک و اسرار آمیز ذهن ما همیشه می تواند پر از خاطرات تلخی باشد که ما در آن زمان حتی آرزو می کرده ایم که دیگر نباشیم. این مساله که طاقت فرسایی کنار هم قرار دادن افکار باعث می شود تا بر مشکلات روزی پیروز شویم، به نظر می رسد چیزی جز دردسر های تازه و افشا شدن ناتوانی ما به همراه ندارد. نه این که بخواهیم با افشا نشدن ناتوانی هایمان، تصویر اجتماعی مان را حفظ کنیم، بلکه با این افشا شدن، دیگران را نیز دست پاچه می کنیم و باعث می شویم تا دلهره ای شوم آنها را نیز فرا گیرد.
جاهای مختلف خانه های قدیمی، می تواند عرصه تفکر ما باشد. باران باریده بود و حیاط نم داشت. چند روزی بود که زندانی افکار خودم بودم، گفتم دوباره این پستوی تاریک و اسرار آمیز ذهن را روشن کنم و چراغ پرسش از هستی خود را دوباره روشن کنم.