برش هایی از داستان ها و نمایشنامه ها

مقدمه:

باختین معتقد است که موفقیت داستایوفسکی نمایان گر نوعی “چرخش کپرنیکی” هم در تاریخ داستان و هم در فهم ما از خودآگاهی است. به جای وحدت داستانی سنتی که بر پایه ی نوعی درون مایه فراگیر بنا شده است.مثلا نیاز به دور اندیشی و امختن ان ر تام جونز)، وحدت موجود در رمان های داستایفسکی وحدتی مکالمه ای است و مشتمل است بر هم زیستی و تعامل مجموعه ی متنوعی از روان های گوناگون که به صورت هنری سازمان بندی شده است و نه  مراحلی  از یک روان واحد در حال تغییر ” داستایفسکی ” نه بردگانی خاموش…بلکه انسان هایی”آزاد را آفریند که می توانند  دوشادوش خالق شان بایستد با او چون و چرا کنند و حتی در برابرشان سر به شورش بردارند. (ماکاریک، ۱۳۸۵، ص ۱۳۶)

داستایوسکی درست در بهار ۱۸۴۳، یعنی  سالی که انگلس از وقوع یک انقلاب بزرگ ادبی خبر می دهد. نخسیتن رمان خود مردم فقیر را پایان می برد. این رمان صحنه تراژیک هماوردی رمانتیسم و رئالیسم است. داستایوسکی هنوز خود انرژی لازم را ندارد تا جنگ یک رویه را آغاز کند. “مردم فقیر” بندبازی بین گرایش کهن و گرایش نوین است. چرا که از یکسو مردم عادی و از سوی دیگر تیپ های منتسب به عصر رمانتیسم همزمان در مردم فقیر متجلی می شوند. به قول بیلنسکی تمام ناپلئون های ممکن در مجاورت با یکدیگر تصویر می گردند و رایحه تند رمانتیسم استشمام می گردد. بیلنسکی شخصا از داستایوسکی به خاطر عقاید مسیحی او خوشش نمی آمد. با این وجود مانع از آن نبود که بر اندیشه عمیق فلسفی رمان جدید تاکید نورزد، تندبادی که از جانب بیلنسکی وزیده بود نویسنده جوان را تا پایان عمر “مدهوش” نگه داشت.

داستایوفسکی در مورد معنویتی حرف می زند که تنش بین پذیرش وجود زمینه سازی شده[۱]، متجسم و واقعی انسان را در مقابل قالب های ایده آل شده و انتزاعی وجود پیش می کشد. بنابراین آثار وی همچنین به فلاسفه اخلاق و سیاسی امروز ربط دارد که موضعی بر مبنای ارتباطات را در برابر فردگرایی نئوکانتی دارند. (استنر، ۲۰۰۳)

ببینید ماهیت روان شناختی آثار داستایوفسکی مقارن با دوره زایش رواشناسی مدرن  است. البته این واقعیت را هم باید در نظر داشت که او منتقد روان شناسی بود و خود را از این برچسب مبرا می دانست. شباهت ساختاری بین روانشناسی فلسفی نیچه و  روان شناسی رمانی داستایوفسکی وجود دارد. هر دو رابطه حساسی با فلسفه روشنگری دارند و نیز به  مساله “نیمه علم[۱]” می پردازند که در طول قرن نوزدهم ظهور یافت. ببینید در این زمینه داروین هم نقش دارد. گرچه مساله “انتخاب طبیعی” داروین به دانش پوزیتیو ربط داشت با این حال به طور ضمنی به معنویت هم ربط داشت. به عبارت دیگر، ما می توانیم ساختار “نیمه علم” را به خوبی بررسی کنیم و بینیم که زیر نقاب خود، معنویت را دارد. بدون شک این نقاب، خود محصول روش عملیات در یک سیستم علمی است که با انتشار داده ها و قضیه های نظریه ای همراه می باشد. یعنی این سیستم علمی به جای آن که به تاملات متافیزیک بپردازد، داده ها را برای روشنی بخشی استفاده می کند (لومان، ۱۹۹۰) با این حال، یک پیش شرط منطقی محض برای کار برداشتن این نقاب توسط داستایوفسکی و نیچه آورده شده است. باید فرض کنیم که قالبی از دانش وجود دارد که نیمی از خود را همچون رازی پنهان می دارد.

حداقل سه دلیل اصلی وجود دارد که چرا بررسی آثار داستایوفسکی برای روان شناسان انتقادی کاری چشمگیر است و منجر به تجسم یافتن  گفتمان روی معنویت می شود. اول این که واسطه نقد داستایوفسکی رمان است. البته داستایوفسکی از این واسطه استفاده می کند تا به طور مستقیم  مسائل روان شناسی را کاوش کند. به طور خاص، پویایی بین فردی[۱] در مسائل غرور، ننگ، ظن و تکبر، فروتنی و تحقیر، در اولویت اول بحث در رمان ها و داستان های کوتاه داستایوفسکی هستند. با در نظر گرفتن گشت متنی[۲] که رخ داده است، نه تنها در روان شناسی انتقادی بلکه در علوم اجتماعی به طور کلی، مساله قالب های روایی آثار روان شناختی در درون و بیرون ادبیات دوباره جذاب می شود و ارزش مطالعه را پیدا می کند (استنر، ۲۰۰۱). بعضی پژوهشگران روی گشت روایی[۳] در روان شناسی متمرکز شده اند (ساربین، ۱۹۸۶) دوم این که در بحث سبک رمان می توان نشان داد که داستایوفسکی به طور گسترده و مستقیم روی اندیشمندان انتقادی مانند باختین[۴] و ژیرار[۵] تاثیر گذاشته است. منظور کسانی است که تبدیل به چهره های مهمی در پس زمینه نظری روان شناسی انتقادی معاصر شده اند. با توجه به این که هم باختین(۱۹۹۷) و هم ژیرار (۱۹۹۷) بر این نکته صحه می گذارند که مفاهیم کلیدی آنها از خواندن داستایوفسکی به دست آمده است( مانند تقابل باختین بین گفتمان های تک گویانه، گفت و گویی و  چندصدایی) و نیز باید زمانه ای که روان شناسی مدرن در فرایند شکل گیری بود، دوباره بازبینی شوداز این رو بررسی در این زمینه می تواند مفید باشد.

ببینید نه تنها نویسندگانی مانند داستایوفسکی “روان شناس” محصوب می شوند، بلکه فلاسفه ای مانند نیچه هم روان شناسند. درست همان زمان و در همان تقاطع موقعیت که وونت[۶] اولین آزمایش های روانشناختی تجربی را انجام می دهد. اگر دیدی پس نگرانه داشته باشیم، می توانیم اثبات کنیم که وونت بر خلاف داستایوفسکی و نیچه موسس روان شناسی است البته “چنانکه باید و شاید”. البته امروزه که ماهیت متناسب روان شناسی  خود مورد منازعه توسط روان شناسان انتقادی می باشد، اهمیت تازه ای به وظیفه ارزیابی روان شناسی با تصویر وسیعترش افزوده می شود. (استنر، ۲۰۰۱)

داستایوسکی در روزگار انقلاب ها در اروپا و ایده های انقلابی  زندگی می کرد. این ایده های انقلابی در روسیه پراکنده می شد، او الزامی می دانست که دیدگاهی واضح و شفاف نسبت به انقلاب ها و مفهوم سازی های انقلابیون داشته باشد.

او که خود قربانی ایده های انقلابی هم بود، بعد از سال های اسارت در سیبری تصمیم گرفت تا مواردی را که مسئول این غربت سیاسی او هستند، نزد مردم بحث کند.

افزون بر این، وی علاقه  به مطالعه مفاهیمی که منجر به ظهور ناآرامی های سیاسی داشت.  او به این نکته پرداخت که اندیشه های سوسیالیسم تخیلی که او و سایر اعضای روشنفکری در دهه ۱۸۴۰ بدان پیوسته بودند هرگز به فراتر از حوزه نظریه پردازی نرفت. همین نظریه ها در دهه های ۱۸۶۰ و ۱۸۷۰ میلادی شکل نیروی سیاسی به خود گرفت و نظم موجود را در روسیه زیر سوال برد (استروگر، ۱۹۶۵) . 

[۱] interpersonal dynamics

[۲] textual turn

[۳] narrative turn

[۴] Bakhtin

[۵] Girard

[۶] Wundt

[۱] half science

[۱] contextualised

 

منبع

Bakhtin, M. (1997) Problems of Dostoevsky’s poetics. Minneapolis, MN: The
University of Minnesota Press

Girard, R. (1997) Resurrection from the underground: Feodor Dostoevsky. New York: The Crossroads Publishing Company

Luhmann, N. (1990) Die wissenschaft der gesselschaft. Frankfurt

Stenner, P. (2003). In the name of the father: Dostoevsky and the spirit of critical psychology. In V. Walkerdine, & L. Blackman (Eds.), Critical Psychology 8 (pp. 96-128). Lawrence & Wishart

Struger, Marlene. (1965). Fyodor Dostoevsky’s Historical conceptions for Russia. Thesis. Marouette University

 سروقدی محمود(۱۳۸۵) داستایوسکی اسطوره رنج و کار    رودکی شماره۱۱

مارکاریک، ایرنا ریما(۱۳۸۵) دانش نامه نظریه های ادبی معاصر، ترجمه مهران مهاجر و محمد نبوی. نشر آگه

برگرفته از کتاب مردم فقیر اثر داستایوسکی
doestoevsky

وارنگای عزیزم

تفتی انگور برای شما فرستادم. می گویند در بهبود شما موثر است و طبیب برای رفع عطش تجویز می کند. من نیز به همین سبب فرستادم. عزیزم کلوچه برشته ای که دیروز خواسته بودید فرستاده شد.اما اینهمه از فروع وجود میل و اشتهاست. راستی خدا را شکر که همه چیز پایان پذیر و درگذر است و بدبختی ما نیز پایدار نیست. آری! باید از پروردگار شکر گذار بود. هنوز کتب مطلوب شما را نیافته ام. می گویند در این روزها کتابی بسیار خوب و جالب منتشر شده است.من هنوز آن را ندیدم اما همه به نیکویی آن هم داستانند.کسی مرا وعده داده که آنرا به عاریت به من دهد. آیا شما می خواهید آنرا بخوانید؟ هر چند از این لحاظ شما مشکل پسند هستید و درک ذوق و سلیقه شما دشوار است. عزیزم! من دیگر این خصلت شما را شناخته ام. گمان می کنم که شما خواهان شعر و عشق و جویای اشک و آهید. من مطلوب شما را فراهم می سازم نگران نباشید. دفترچه ای سراغ دارم که اشعاری در آن ثبت است.عزیزم نگران من نباشید، حالم بسیار خوب است. سخنانی که فدورا درباره من می گوید یاوه و پوچ است بدان توجه نکیند به او بگویید دروغ می گوید،آری! به سخن چین فتنه انگیز چنین بگویید… من لباس رسمی خود را نفروخته ام و شما قضاوت کنید که چرا باید آن را بفروشم؟ می گویندکه چهل روبل به من پاداش خواهد داد. با این حال، چرا باید لباس رسمی خود را بفروشم؟ عزیزم شما مضطرب نشوید. شما را به خدا سوگند که زودتر از بستر بیماری برخیزید و سلامت خود را بدست آورید و این پیرمرد را غمگین نسازید. آن کس که به شما گفته من لاغر(slim) شده ام کیست؟ این سخنان دروغ است، بر عکس من خوش و سلامتم و آنقدر فربه شده ام که شرم می کنم. باری رویهم زندگی من در رفاه و آسایش می گذرد. تنها ناخوشی شما سبب نگرانی من است. امیدوارم پروردگار توانا شما را سلامت و کامران بدارد. فرشته من خداوند نگهبان شما باد.

دوست همیشگی شما

ماکار دووشکین

داستایوسکی، فئودور.(۱۳۸۷).مردم فقیر. ترجمه کاظم انصاری. انتشارات جاودان خرد.صص ۷۶-۷۷

………………………………………………………………………………..

برگرفته از رمان آفریقایی اثر لوکلزیو
2482564e282afeb0e8712e76accd046a
چیزی نگذشت که به خواب رفت و خواب آفریقا را دید، زمانی که پسربچه بود، و ساحل های دراز و طلایی را، و ساحل های سفد، چنان سفید که چشم را می زد، و پرتگاه های بلند. و کوه های بزرگ قهوه ای. اکنون هر شب در ساحل(coast) زندگی می کرد و در خوابهایش غرش امواج را می شنید و قایق های بومی را می دید که در میان امواج پیش می آمدند. بوی قیر و چوب بلوط عرشه ی کشتی را در خواب می شنید، و بوی آفریقا را که با نسیم صبحدم از خشکی می آمد.

همیشه وقتی که بوی نسیم صبح را می شنید بیدار می شد و لباس می پوشید و می رفت پسر را بیدار کند.(wakeS) ولی امشب بوی نسیم ساحلی خیلی زود آمد و او در خواب خود می دانست که هنوز زود است و همچنان خواب می دید، و قله های(summits) سفید جزیره ها را دید که از میان دریا بر آمده بودند و سپس خواب(asleep) بندرگاه و لنگرگاه های جزیار قناری را دید.

*****

کارهای اولیه لوکلژیو، شامل(include) متون  و سایر آثار مکتوبش قبل از ۱۹۸۰، دوره ای را تشکل می دهد که لوکلوژیو شهرتی به عنوان نویسنده ای “دشوار” به دست آورد. این قضیه به خصوص در مورد کتاب Le livre des fuites صدق می کند و باید آن را متنی دانست که در برابر خواننده مقاومت می کند به جای آن که رو به او گشوده باشد. آثار این دوره لوکلوژیو کاملا در نقد جامعه مدرن می باشد، او اوضاع را رو به خرابی می بیند و می گوید در این جامعه مدرن، ما با محدودیت هایی روبرو هستیم از جمله رویارویی با لیست بلندی از کلمات یا نام ها، تصاویر و متون نشانه ها و تکه کاغذ ها، تبلیغات و کلمات و اصطلاحات تصادفی در اندازه ها و نوع های متفاوت. در این دوره، لوکلژیو از توانایی کلمات برای بازنمایی مکفی واقعیت پرسش می کند. در ضمن وی به رابطه بین نویسنده ، متن و خواننده می پردازد. در کتاب Terra Amata (1967) او به سوالاتی در مورد نوشتن هم به صورت صریح  و هم با طنز و بازیگوشی می پردازد و در مقدمه می نویسد که: “شما کتاب را از این صفحه باز می کنید، دو سه صفحه ورق می زنید و سر سری بر عنوان، نام نویسنده و ویراستار نگاهی می اندازید، شاید به جمله ای قصار که ابتدای رمان ها می آید نگاهی می کنید، شاید این طوری نویسنده بتواند اندکی از خود  حمایت کند” (توربرن، ۲۰۱۲)

منبع

THORBURN, NICOLE M. (2012). WRITING PAST AND PRESENT: NARRATIVE STRUCTURE IN THE WORK OF J. M. G. LE CLÉZIO . THESIS. University of Colorado

……………………………………………………………………………………………………..

برگرفته از کتاب باران تابستان اثر مارگریت دوراس

ارنستو بی پرده در آن مرحله از زندگیش هنوز نمی تواند کتاب را بخواند، با این حال گفته است که چیزهایی از کتاب سوخته را خوانده است. با این حساب ، به گفته ی خودش ، نه به آن فکر می کرده و نه حتی می دانسته که چه می کند. بعد هم بازی، بعد هم اینکه اصلا برای خودش هم مطرح نبوده، نمی دانسته که دارد خودش را گوئل می زند یا به وداع می خواند ، حتی نمی دانسته که خواندن چیز دیگری است. در اوایل، به گفته ی خودش ، شیوه خاصی را پیش گرفته بوده، یعنی به هر واژه ای که بر می خورده ، بسته به شکل و شمایل واژه و کاملا به طور دلبخواهی ، مفهومی در خور آن واژه پیدا می کرده، و بعد برای واژه دوم، به تبع مفهومی که برای واژه ی اول در نظر گرفته بوده، مفهوم دیگری انتخاب می کرده ، و همین طور این کار را ادامه می داده تا اینکه تمامی جمله معنی پیدا کند. بعد هم به این نتیجه رسیده بود که خواند عبارت از شنو و نمای پیوسته ای است با شکل و ظاهر فراخور ، از ماجرایی ابداعی. به همین سیاق گمان کرده که کتاب را فهمیده است می پنداشته که ماجرای کتاب سرگذشت پادشاهی است که در سرزمینی دور از فرانسه حکومت می کرده . پادشاه اجنبی بوده، وسرگذشت هم به زمان های دور مربوط می شده.خیال می کرده که کتاب را خوانده است، و آنچه خوانده نه سرگذشت پادشاهان بلکه سرگذشت پادشاه مشخصی بوده است در سرزمینی مشخص و در دوره ای مشخص. به دلیل از بین رفتن قسمت هایی از کتاب، تنها مختصری از سرگذشت پادشاه را برای برادرز و سیسترز تعریف کرده است، درست همان چیزهایی که به دوره هایی از زندگی ومشغله های ذهنی پادشاه مربوط می شده. آنها هم ، از آنجا که غبطه می خوردند که چرا بلند نیستند کتاب بخوانند ، به ارنستو گفته اند:

چطور توانستی این کتاب را بخوانی؟ احمق جان، تو که خواندن بلد نبودی ، اصلا تو مگر سواد داشتی؟

ارنستو در جواب می گوید که همین طور است، می گوید که خودش هم نمی داند چطور در عین بی سوادی توانسته این کتاب را بخواند. خودش هم متحیر شده بوده. و همین را به برادرز و سیسترز گفته بوده.

دوراس، مارگریت.(۱۳۸۷). باران تابستان.ترجمه قاسم رویین.انتشارات نیلوفر. صص۱۳-۱۴

. ……………………………………………………………………………….

قطعه ای از کتاب اندوه ورتر جوان اثر گوته
goethe
بیست و دوم مه

زندگی در چشم برخی آدم ها خواب و خیالی بیش نیست. این گمان گاهی هم به من دست می دهد. وقتی آن مرز و محدودیتی را می بینم که پویایی و پژوهندگی آدمی، اسیر حصار آن است ، وقتی می بینم هدف همه ی سختی ها، تامین نیاز زندگی است و هدف این تامین باز به سهم خود افزودن بر روزهای همین زندگی سخت، یا وقتی می بینم دلخوشی آدمی به آن اندک دستاوردهای دانش و پژوهش بر توهم و تسلیم پایه دارد و از این حیث آدمی صرفا اسیری است که دیوارهای سیاهچال خود را با تصویرهایی رنگین و چشم انداز های زیبا می آراید… همه ی این چیز ها، ویلهلم عزیز، مرا به بهت می اندازد. پس در درون خود فرو می روم و در این جا جهانی را می یابم! ولی جوهره این جهان هم بیشتر گمان است و گنگی و نه گردش وگزارش زنده، چنین است که همه چیز در پیش حس و نگاهم به هم می ریزد و تار می شود ومندوباره رویا آلوده به دنیا لبخند می زنم و می گذرم.

همه بزرگان و آموزگاران و مربیان بر انند که بچه خودش نمی داند چرا می خواهد. ولی این که بزرگتر ها هم مثل بچه در دامان زمین تاتی می کنند و مثل بچه نمی دانند از کجا آمده اند و به کجا می روند. و درکار و کردارشان حتی آن هدف راستین و روشن بچه هم نیست و مثل بچه هم به حکومت با ابزار نان قندی وتوسری تن در می دهند، واقعیتی است که بسا بسیاری نپذیرند. حالی که گمان من این واقعیت روشنی روز را دارد!

من این داوری ام را رک و راحت با تو در میان می گذارم. چون می دانم در جوابم بسا تایید کنی اساسا آدم هایی خوشبخت ترند که بچه وار فارغ از غم فردا زندگی می کنند و به هر جا که می روند عروسکشان را با خودشان می برند و رخت به تنش عوض می کنند و به هوای نان قندیِ مادر با همه ی احترام جلوی صندوق خوراکی بالا و پایین می روند، وقتی هم که بالاخره به این آرزوی دلشان رسیدند، دولپی می خورند و داد می زنند: باز هم! این آدم ها مخلوقاتی خوشبخت اند، و جز این، قماش، کسانی هم که روی کار و کسب حقیرشان یک اسم دهن پر کن می گذارند و دنبال سود خود دویدن را با منت تمام کاری کارستان در راه رفاه جامعه جا می زنند- .

گوته، یوهان ولفگانگ فون.(۱۳۸۶). رنج های ورتر جوان. ترجمه محمود حدادی. نشر ماهی. صص ۲۱-۲۳

……………………………………………………………………………………

توانایی گوته برای این که به زندگی و خلاقتیش متعهد بماند، بر خلاف بحران های شدید روحی، مورد توجه روان شناسان بوده است. او با فانتزی ها و خاطرات و رویاهایش خودش را مدام زنجیر می زند. این مساله او را در زندگی ثابت قدم کرده بود. تامل روی خود، کار علمی و سیاسی، همانند نوشتن شعر برای اینکه بتواند بر پریشانی عاطفی، تضاد در روابط و تغیر احوال مسلط شود، الزامی بود. خلاقیت وی، او را یاری می داد  تا در برابر رویداد های ناگوار زندگی بایستد که با مرگ برادرش هرمان یاکوب شروع شد. گوته در این زمان فقط ده سال داشت و بدین ترتیب با بحران های عاطفی و تضاد های آگاهی سیاسی در نوجوانی اش، به نوعی تقویت و تجهیز شد.

یعنی او این عادت را آغاز کرد که به تصاویر، شعر، هر چه خوشی و دردسربود ذهن خود را مشغول سازد و بدین ترتیب به مفهوم سازی از چیزهای بیرونی پرداخت و این طوری عطش درونی را سیراب ساخت. برای هیچ کس، این قضیه، این قدر ضروری نبوده است که برای گوته بوده. این طوری گوته، مدام بین دو بی نهایت خرسندی و محنت نوسان داشت.

از طریق تامل، رویا و آفرینش ادبی بود که گوته قادر شد تا تضاد هایش را درک و تحمل کند و بر آنها غلبه نماید. گرچه او با اضطراب های شخص و دشواری هایش سر و کار داشت، با این حال از استراتژی هایی برای حل هم تضاد های اجتماعی و هم تضادهای فردی اش بهره گرفت. در طول مدت عمر بلندش، او از یاس تلخی رنج می برد و مرتبا احوالش تغییر می کرد. بسیاری افراد- نه تنها مادر، پدر و خواهرش بلکه دوستان متعددش، او را یاری می دادند تا با بحران های روان شناختی به روشی خلاق برخورد نماید. در خلال کودکی و جوانی،  او تمایل قابل توجهی برای شناخته شدن از خود نشان می داد و علاقه مند بود تا ستایش شود و اعتبار یاد و در ضمن نیازی برای این داشت که اقبال به او رو کند و اطرافیان به شرح کارهایش بپردازند. (هولم-هادولا، ۲۰۱۹، ص ۲)

منبع:

Holm-Hadulla, Rainer Matthias. (2019) Goethe’s Path to Creativity A Psycho-Biography of the Eminent Politician, Scientist and Poet.  Routledge

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *