شعری از لرد آلفرد تنیسون
Break, break, break,
On thy cold gray stones, O Sea!
And I would that my tongue could utter
The thoughts that arise in me.
O, well for the fisherman’s boy,
That he shouts with his sister at play!
O, well for the sailor lad,
That he sings in his boat on the bay!
And the stately ships go on
To their haven under the hill;
But O for the touch of a vanish’d hand,
And the sound of a voice that is still!
Break, break, break
At the foot of thy crags, O Sea!
But the tender grace of a day that is dead
Will never come back to me
شعری از لرد آلفرد تنیسون
بشکن، بشکن، بشکن
***
بشکن، بشکن، بشکن
بر سنگ های خاکستری سردت
به زبان می آورم
اندیشه ای را که در من بر می خیزد.
آه، چه خوب برای پسر ماهیگیر
که با خواهرش بازی می کند!
آه چه خوب برای جوانک ملوان
که در قایق در خلیج می خواند!
و کشتی های شکوهمند می رانند
به بهشت خود، پشت تپه
اما آه برای دست های ناپدید شده
و نوای صدایی که ممتد است!
بشکن، بشکن، بشکن
در پای پرتگاه هایت ای دریا!
متانت محبت آمیز یک روز که مرده
هرگز سوی من باز نمی گردد.
ترجمه مهزیار کاظمی موحد