شعری از عنتره بن شداد
***
البطل الجلید
پهلوان شمشیر زن
(و هنگام غارت بنی زبیر که از قبایل یمن است چنین سروده است)
***
الا مَن مُبلغٌ اهلَ الجُحُود
مَقالَ فتی وَفی بالعُهُود
ای آنکه اهل انکار تبلیغش می کنند
به جایش، جوانمردی است وفادار به عهود
ساخرُجُ للبرازِ خلی بالٍ
بقلبٍ قدَّ من زبر الحدیدِ
برون خواهم رفت با خاطر خالی از نگرانی
با قلبی همچون پاره ای بریده از آهن
واطعُنُ بالقنا حتی یَرانی
عدوی کالشَّرارهِ من بعید
می گزمش همچو سوزن با نیزه آنگاه که مرا می بیند
دشمنم را، همچون شراره ی آتشی از دور
اذا ما الحربُ دارَت لی رَحاها
و طاب المَوتُ للرِّجُلِ الشَّدید
اگر جنگ به نفع من چرخید که باز معلق می ایستادم
و چه نکوست مرگ برای مردی که در کار خود شدید است
تَرَی بیضاً تَشَعشَعُ فی لَظاها
قد التَصَقَت باعضاد الرُّنود
شمشیری را می بینی، نوری اندک در آتشش می پراکند
که لازم بود برای ساعد
فاقحمها و لکن مع رجال
کاَنَّ قلوبها حَجَرُالصَّعید
پس واردش کنید ولی با مردان {نیک نام}
که قلبش از صخره ای بلند است
وَ خَیلٍ عُوِّدت خَوضَ المنایا
تُشیبُ مَفرِقَ الطفلِ الولیدِ
و اسبی که باز می گردد، مرگ بدان هجوم می برد
سپید می شود موی تازه نوزاد
ساَحمِلُ بالاُسودِ علی اسودٍ
واخضِبُ ساعدی بدمِ الاُسود
حمل خواهم کرد، سیه روی سیه
و خضاب می کنم ساعدم را به خون سیه
بمَملکهٍ علیها تَاج عِزٍ
و قومٍ من بنی عَبسٍ شُهود
به سوی سرزمینی، که آن تاجی از عزت باشد
و قومی از بنی عبس شاهدان هستند
فاَمَّا القَائلونَ هِزَبرُ قومٍ
فَذَاکَ الفَخرُ لا شرفُ الجدود
اما آنها که می گویند سترگی و شیران قومی هستند
{دانند} که آن فخر، از خود است و شرفِ از نیاکان نیست
فاَمَّا القائلونَ قَتیلَ طَعنٍ
فذَالِکَ مصرَعُ لبطلِ الجَلیدِ
پس آنها که می گویند قتیل طعنه ایست
پس ان، مکان قتل پهلوان شمشیر زن است
ترجمه مهزیار کاظمی موحد
عنتره بن شداد(۱۹۹۸) منبع: دیوان عنتره. ترجمه و ضبط و قدم له. علی العسیلی. موسسه الاعلمی المطبوعات. بیروت. لبنان. ص ۲۶