به هنگام طفلی که گاه و بیگاه در معیت والدم و دوستان او برای گشت و گذار بمتنزهات کنار رودخانه زاینده رود می رفتم، راه عبور ما اغلب از کوره راه های صحرایی و جاده باریکی بود که بر شمال رودخانه، در بین دو چهار باغ، و در جنوب و باختر محلت خواجو، از میان زراعت ها و خشت مالیها می گذشت. در این صحراها، تل های عظیم خاک و خرابه ها به چشم می رسید، که به سرعت خشت مالان و روستاییان دست به کار بردن آنها بودند و گاه می شد اطاقی سفید کاری و نقاشی شده با زیب و زیور سال از زیر خاک ها بیرون می آمد، و چون عمارت های اصفهان بیشتر از خشت خام بر آورده شده بود، این خاک ها و تلها نشان همان عمارات و ساختمان های بسیاری می بود که در فتنه ها و ویرانی های گذشته خراب شده، بر روی هم انباشته و از آنها تلها و تپه ها پدیدار شده بود.
از دوستان و ندیمان محضر والدم مگر پیرمردی روشندل در کنار و بالای آن تل ها گاه و بیگاه باز می ایستاد و با سوز درونی هر چه تمامی و با بیان ی حزین و جانکاه خرابی ها و تباهی ها و پریشانی هایی که از فتنه افغان بر اصفهان وارد آمده بود شرح می داد و از جنگ های نادر ، از نادانی و سستی و بی همتی شاه سلطان حسین و سردارانش یاد می کرد و سینه مرا در طفلی از درد و رنج آکنده می ساخت. در مجلس والدم نیز در همان روزگاران می شنیدم که همه با آه و اقغان از فتنه افغان یاد می کردند و معلم پیر سرخانه من نیز هم چنان با اشک و آه از رویداد های آن غائله هائله سخنی م گفت و تا آنجا که اطلاع داشت مرا بر تفصیلات آن آگاه می ساخت . خوب پیدا بود که تا زمان آن واقعه هنوز در خاطره ها مانده بود و تذکار آن رویداد های جان خراش هنوز روان ها را می خست و دل های را می سوزانید.
بخشی مقدمه محمد مهریار بر کتاب سقوط اصفهان. گزارش های گیلاننتز درباره حمله افغانان و سقوط اصفهان.
گیلاننتز، پطرس دی سرکیس. (۱۳۷۱)سقوط اصفهان. گزارش های گیلاننتز درباره حمله افغانان و سقوط اصفهان. ترجمه محمد مهریار. انتشارات گل ها. اصفهان. صص۱۱-۱۲