فیلسوف در چمنزار مهر ۱۵, ۱۳۹۸شهریور ۱۱, ۱۳۹۹مهزیار کاظمی به دشتی رفتم که فیلسوفی روی چمن های آن هر شب نیت شکر می کرد وقتی آسمان پرستاره را در می یافت در ادامه مطلب
دزدکی مهر ۱۵, ۱۳۹۸مهر ۷, ۱۳۹۹مهزیار کاظمی به هر جا که گویی زمان ندارد سر زدم جایی که بتوانم با آگاهی، راز خود را بگویم. کجا بهترین بود برای رویارویی ادامه مطلب
تو را می خوانم مهر ۱۳, ۱۳۹۸آذر ۸, ۱۴۰۰مهزیار کاظمی ما این را از گذشته به ارث می بریم و امروز چهره شیلی بزرگ شده است پس از پشت سر نهادن آن همه ادامه مطلب
زمزمه مکرر مهر ۱۲, ۱۳۹۸شهریور ۲۰, ۱۳۹۹مهزیار کاظمی از بستگان ساسان خاطره ات همچو پروانه ای سر زده از پنجره آمد. اشک شمع روی میز را چشید. بر سایه ام روی ادامه مطلب
آسمان پر ستاره(starry؟) مهر ۱۲, ۱۳۹۸آذر ۷, ۱۴۰۰مهزیار کاظمی از فرخ: ۱- سه(three) شب است که کودکی را در خواب می بینم که هر بار(each time)، سراغ ستاره ای را از من ادامه مطلب