بین روشنی روز و تاریکی شب، یکی را انتخاب نمی شود کرد. جز آن که بین آن دو برای خود راهی را پیدا کرد. فردی که تنها برای خود می اندیشد مجبور است دوام بیاورد و بیش از این هم از او توقع نمی رود. توقع بیش از این از یک فرد داشتن نیاز مند این است که بتوان لغات زیادی را به او یاد داد تا بتواند خود را توصیف به این روش و با این دایره لغات توصیف کند. ارزش چنین افرادی وقتی معلوم می شود که بتوان از انها فاصله گرفت نه این که بیش از این از آن ها خواست. تاریکی روز را بر روشنی شب های پر از واژگان ترجیح ندهیم. چرا که در عمق روزها ی تاریک که صرفا به مسائل روزمره می اندیشیم می توانیم راهی به نجات هم بیابیم. وادار کردن افراد به این که بتوانند خود را از بیرون ارزیابی کنند می تواند باعث شود که شناخت از خود را با کسی در میان بگذارند که همیشه برای آنها کاری دشوار است. این گونه است که بعد از مدتی در برابر امر روزمره خود را تنها حس می کنیم چرا که فهم ناقص ما از افراد غیر روزمره همیشه باعث می شود تا خود را ورای اموری بدانیم که شاخص هستند و در طول زندگی روزمره بر ما چیزی نمی افزایند و ما حواسمان به این مساله نیست. کار بدون افرادی که روشنی شب را دریافته اند، همیشه بر افراد روزمره دشوار می شود. افراد که وجود را در شب می اندیشند و برای شب شدن حتی راضی اند که بخشی از ساعات روز را هم در استراحت از دست بدهند. زیرا شب پر کار آنها همیشه اولویت را به شناخت افرادی می دهد که در تنگنای روزمره غرق شده اند. روز بی هوشیاری بودن ما در طول روز، زورگویی به زمان بندی هایی است که خودمان به خودمان تحمیل کرده ایم. چنین تحمیلی، انصافا تحمل می خواهد که بسیاری از افراد روزمره چنین صبری ندارند. لا اقل افرادی را که چیزی از روزمره نمی خواهند از دور و برمان فراری ندهیم و به ساعات و زمان بندی آن ها نیز چندان فضولی نکنیم. چرایی چنین مباحثی را در سرمایی می توان یافت که در اعماق بررسی های روزانه افراد غیر روزمره وجود دارد. افراد روزمره در تلاشی کوتاه به نتایجی بلند مدت در مورد همه چیز می رسند و بعد هم فراموشی آن ها را احاطه می کنند. نام و یاد آدم های اطرافشان، حتی برای دقایقی هم که شده بیشتر آنها را آزار می دهد در حالی که عدم هوشیاری در سخن گفتن به مرور آنها را تنها می سازد.