حسرت و بازتولید

در اطراف ما همهمه هست، ولی خب مساله ای به مرور زمان در ذهن ما شکل می گیرد. نظم فکری در این همهمه ناشی از حسرت های پی در پی گویی مثل پرنده ای سمج، به روح ما توک می زند. چون سر خودمان را زیاد شلوغ کرده ایم و در مجموع وضع بدی داریم. در شرکت جستن در فعالیتی اجتماعی حتما باید با تعاون شروع شود. بد نیست مفهوم و توقمان از وفا پایین تر بیاوریم و اسیر داستان ها و افسانه ها نشویم. اسطوره سازی  نکنیم چون دامنش خود ما را هم می گیرد. بعضی می کوشند، این قبول، ولی خوب که فکر می کنیم می بینیم که اوضاع خوبی ندارند.  یعنی در هر حال، کوشش خیلی ها در جامعه ما، همراه با اهتمام به یک موضوع خاص نیست. مدتی است که فضای جامعه ما از همین فعالیت های داوطلبانه محروم شده است. بماند که حضور در بعضی از این فعالیت های اجتماعی برای بعضی فقط نوعی عادت شده بود. حالا که پای حساب و کتاب پیش خودمان می آید می بینیم که قدری ضرر کرده ایم. البته بعضی می گویند که خیلی چیزها در مورد رقابت و عطش منزلت برای آنها روشن شده است.

والا فقط دل خوشی به این که دیگر در رقابتی اجتماعی شرکت نمی کنید، نمی تواند کاملا شما را تسکین می دهد. هر چیزی، از جنس لطف است که به ما داده می شود. نمی دانم…چه بگویم استعدادی، تحقیق نیمه کاره ای، مهارتی نصف و نیمه و یک گوشه دنج و دور از اغیار می تواند ما را یاری دهد تا ثقل ذهنی خود را دریابیم. آرام آرام با کارهای کوچک شروع می کنیم. در نومیدی بسی امید است. فراموش که نمی شود کرد ولی می توان اندکی هم صبر داشت و لااقل با خود مهربان بود. دلیلی ندارد فکر کنیم که امتحانش نمی ارزد چون مثلا سن ما بالا است. والا جلوی حسرت را هر وقت بگیرید برای خودش غنیمتی است. دیر نشده، نگاهی به آمارهای مربوط به میانگین سن و سال و جمعیت شناسی ایران و …بیندازیم می بینیم که نسبت به میانگین سن جامعه، زود پیر شده ایم. حسرت مثل تیغ دو دم است یعنی گاهی آن قدر حسرت می خوریم که به روند فزاینده ای که در روح ما در حال رخ دادن است، اعتنایی نمی کنیم. حسرت برای خودش مکانیسم دارد  و حسرت خوردن مدام، ما را به تلخکامی سوق می دهد.

وقتی شروع می کنیم به حسرت خوردن، امکانات بر مبنای قناعت را از خود سلب می کنیم. وجود جو های مربوط به انتساب و اشتهار در جامعه، باعث می شود تا حتی هنر آن جامعه در بیان خود دچار مشکل شود و حتی حاضریم کل روند شکل گیری انضباط و منطق درونی  یک اثر هنری و یا ادبی را فنای حسرت خوردن به یک صحنه، فدا کنیم… یگذریم، در هر حال، فکر می کنم: هنوز هم، وقت هست.  قدری از رسانه فاصله گرفتن شدنی است. می شود دور اندیش تر هم با شبکه های اجتماعی برخورد کرد. نبود مدتی کوتاه، به ما فرصت می دهد تا به بازاندیشی در قبال خود و زندگی مان داشته باشیم و خودمان را مرتب در این شبکه ها بازتولید نکنیم.

ممکن است عواقب تحلیل رفتن بیشتر از چیزی که فکر می کنید باشد. به مثال زیر از فروید که از یونگ وام کرده است توجه کنید:

مردی می خواست شعر معروف “صنوبری تنها سر بر می کشد…” اثر هانریش هاین را از حفظ بخواند. در جمله ای که با “خوابش می آید” شروع می شود، او کلمات “با لحافی سفید” را کاملا فراموش  کرد و درمانده و ناتوان از خواندن باز ایستاد. فراموش کردن چنین بیت مشهوری به نظر من عجیب بود، پس از آن شخص خواستم تا هر چه را در خصوص این کلمات، یعنی “با لحافی سفید” به ذهنش می رسد آزادانه بازگو کند. مجموعه گفته های او از این قرار بود.

در مورد لحاف سفید، انسان به کفن فکر می کند- به پارچه ای که روی جسد می کشند- مکث-  و حالا به یک دوست عزیز فکر می کنم- برادر او ناگهان از دنیا رفت- ظاهرا از یک سکته مغزی مرد- به علاوه او هم تنومند بود- دوست من همانقدر خوش بنیه  است. من قبلا  فکر کرده ام  که شاید او هم به همین ترتیب  از دنیا برود- به احتمال قوی دوستم زیاد ورزش نمی کند- وقتی خبر مرگ را شنیدم، ناگهان دچار اضطراب شدم، ترسیدم  من هم در اثر حادثه ای مشابهی بمیرم. چون همه افراد خانواده ی ما استعداد چاقی دارند، پدربزرگم هم سکته کرد؛ فکر  می کنم خیلی چاق هستم و از چند روز پیش رژیم لاغری گرفته ام.”

 

یونگ می افزاید: این شخص بی آنکه متوجه باشد با صنوبر مستور شده در یک کفن سفید هم ذات پنداری کرده بود. (فروید، ۱۳۹۱،صص ۳۲-۳۳)

در عین حال، فروید را می توان به کناری نهاد و قضیه را اجتماعی هم دید:

رویکرد هویت اجتماعی این مساله را پیش نهد که تاثیر  عواملی مانند تنهایی، سرمایه اجتماعی  و نیز نبود شخصی دوست داشتنی تا فرد بتواند به او تکیه کرد، همه این  ها، می تواند روی هویت یابی اجتماعی فرد تاثیرگذار می باشد. این تئوری به مقوله بندی هویت اجتماعی می پردازد. این تئوری،  به طور ریشه ای توسعه یافته تا پدیده را با واسطه گروه تشریح کند. چنین فهمی این گونه به دست می آید که پپامد های روابط بین گروهی خود و فرایند بین گروهی[۱] خود در نظر گرفته می شود. کی از مشارکت های اصلی این رویکرد، این قضیه[۲] است که عضویت در گروه های اجتماعی، پیامد های مستقیمی روی خود- انگاره یک فرد دارد چرا که گروه اجتماعی و روابط موجود در آن،  یکپارچه کننده ی بخش های مختلف هویت شخص می باشند. با تکیه بر این نوآوری مفهومی[۳]، این امکان فراهم می شود تا شرح دهیم چرا رویداد های گروهی، مثلا پیروزی در رویدادی ملی، می تواند احساسات شخصی قوی را بر  انگیزد و یا این که چرا پدیده اجتماعی مانند تبعیض می تواند از لحاظ شخصی آزاردهنده تجربه شود.(پستمس و همکاران، ۲۰۱۹)

در هر دو تجربه حضور در گروه پیروز یا شکست خورده، می تواند احساسات ما را برانگیزد. و نیز مکانیسم حسرت هم در ذهن ما تبیین شود. یعنی می شود گروهی هم حسرت خورد.

[۱] intra-group processes

[۲] proposition

[۳] conceptual innovation

منبع:

Tom Postmes, Lenka J. Wichmann, Anne M. van Valkengoed & Hanneke van der Hoef (2019)  Social identification and depression: A meta- -analysis European Journal of Social Psychology 49 110–۱۲۶

فروید، زیگموند.(۱۳۹۱). روانشناسی فراموشی . اسیب شناسی روانی در زندگی روزمره. ترجمه مهوش قویمی.  نشر علم.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *