- ترانه
****
حال
که باید رخت از این جهان برببندم،
روحم شاد شاد است
و تو تنهای تنها ماندی
اندکی صبر کن:
نه این سان نخواهد شد
چرا که من
ترا با خود
به بی کران خواهم برد
و تو نیز
مرا با خود داری
گرچه فاصله ها میان ماست
اما چشمانمان به گاه یاد کردن هم
از یکدیگر یاد می کنند
و نگاه هایمان
شبی دگر را بنا می کنند
گرچه اغیار در فکر روزند
آه ، هرگز
مجالی به غصه مده
لیک در باور خویش
بر عشق مشترکمان بنگر
گرچه اغیار
به اجساد خاکیمان نظر کنند
نگذار که زحمت گریه ی کلمات
بر تو سنگینی کند
چرا که وقتی ز هم دوریم
فاصله ها امیدمان
را به یکدیگر
نزدیک نزدیک خواهند ساخت
در آن وقت است که
روح مان
لحظه ای ز دیگری رباید
نادان آن است که فقط
با تن خاکی خویش
به یاد یار باشد
لیک پس چرا
روح مان در بند و زنجیر
این تن خاکی است
آه! هرگز مجالی به غصه ندهی!
ترجمه مهزیار کاظمی موحد
جان دان در کفنش