امتناع: شعری از جان دان

امتناع

****

عشق بورز…عشق بورز…ادامه بده

لا اقل به یاد آر

آن زمانی را که تو را از عشقم محروم ساختم

البته که نبایستی اسرافهایی این چنین بی مورد را جبران کنم

چرا بیهوده دور بریزم

خون و دم خودم را برای آه و اشک تو

مگر زمانی که با تو بودم، تو برایم چگونه بودی

با این حال، سر انجام،

شور و شعف عظیمی در زندگی مان پایدار خواهد بود

مبادا عشق تو با مرگ من کمرنگ و سرد شود

پس اگر دوستم داری، به عشق ورزیدنت ادامه بده

 

حال،  به نفرت خود هم ادامه بده

یا به خرسندی زیادت در پیروزی ات بر من

مگر نه این است که من بایستی نگهبان خود باشم

و البته بدان که

تنفر هم با نفرت جبران خواهد شد

اما تو بالاخره مقام فاتح بودنت را از دست خواهی داد

وقتی که من، که معشوقت هستم ، با تنفرت هلاک شوم

پس، مباد که وجود ناچیز من از تو چیزی بکاهد

اگر از من منتفری، به نفرتت ادامه بده

 

پس در هر حال، عاشقم باش و در همان آن، به من نفرت بورز

چونکه دفتر عشق و نفرت، بدون وجود من تعطیل می شود

عاشقم باش، نفرت بورز

عاشقم باش ، تا شاید آسوده خاطر بمیرم

و نفرت بورز، چونکه عشقت برایم بسیار گران است

 

راهی دیگر هم هست:

اجازه بده ان دو، نه من هلاک شوند

و لیک اگر با تو زندگی کنم، ظفری نخواهد بود

مبادا عشق و نفرتت از من دریغ کنی

اجازه بده که زندگی کنم، اما عاشقم باش و نفرت بورز

ترجمه مهزیار کاظمی موحد

dialectics

دیالکتیک

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *