جریان خوارج نیز به سان تشیع، گرچه بعدها توسط غیر عرب رشد و نمو یافت، ریشه در میان مسلمانانی داشت که از اعراب بودند. نشانه ای دال بر حضور غیر عرب در میان اولین خوارج موجود نیست؛ همه سران و بزرگان اولیه خوارج که اطلاعاتی از آنها باقی مانده است، از قبایل شناخته شده عرب بودند. به نظر می رسد حضور بندگان (رقيقها) در میان صفوف خوارج نهروان نیز که بلاذری به آن اشاره دارد. غیر آزادانه و به تبع صاحبانشان بوده است. بعدها نیز که خوارج به سرزمین های غیر عربی راه یافتند، نخست در بین قبایل عرب ساکن در این نقاط ظهور کردند و از آن طریق غیر عرب را به سمت خود جذب کردند.
فلهاوزن» در اثر خود، نظریه «برونو» مبنی بر بدوی بودن اولین خوارج را بررسی و رد نموده است. فلهاوزن به این مطلب اشاره دارد که به یک معنا، تقریبا همه اعراب و از جمله اعراب مهاجر مقيم بصره و کوفه که خوارج ابتدا از میان آنها برخاستند، همگی بادیه نشین بوده و پس از فتوحات مسلمین در شهرها مستقر شدند، اما در واقع از همان زمان مهاجرت تقریبا ارتباط خود را با قبایل ساکن در بادیه قطع کردند و به تدریج با حرکت به سمت زندگی شهری، خصلت های بادیه نشینی را ترک نمودند و اصولا هجرت، نفی بدویت بود. وی در نهایت به این نتیجه می رسد که خوارج، نه از عصبیت عربی بلکه از متن اسلام نشئت گرفتند. در دیدگاه «اشپولر» نیز اصو نظریه بدوی بودن خوارج، کمتر با احساساتی که بدویان برای قومیت خود داشتند و با کوششی که برای پاک نگه داشتن خون عربی می کردند، سازگار به نظر می رسد.
این نکته شایان ذکر است که خوارج اولیه گرچه میان بعضی قبایل شاخص تر بودند، ولی به یک یا چند قبیله خاص وابسته نبوده و تقریبا از تمام قبایل عرب ساکن کوفه و بصره، افراد خارجی مذهب یافت می شدند. اصولا تشکیلات خوارج بیشتر منشأ ایدئولوژیک داشت تا ریشه های قبایلی و خانوادگی و وابستگی های قومی و نژادی. برخورد تساوی طلبانه خوارج با موالی و غیر عرب، نشان از کم توجهی ایشان به تعصب عربی و قبایلی دارد. با این همه، گاه رگه هایی از عنایت به تفاخر قبیلگی بین آنها یافت می شود؛ از جمله در شعری از شاعری خارجی به پیروزی خوارج قبيله بكر بن وائل بر قریش، افتخار شده است.
موضوع امامت و رهبری در نزد خوارج مراحلی چند طی کرده است. در حالی که اولین خوارج تحت شعار «لاحكم إلا لله) اصل امامت و لزوم خلافت و زعامت فردی را نفی کردند و در اجتماع «حروراء» در نزدیکی کوفه گفتند که ما با خداوند بیعت می کنیم اما مدتی بعد از نظر خود عدول کرده، در همان اجتماع افرادی را به سمت فرماندهی سپاه و امامت نماز برگزیدند. هم چنین اعتقاد خوارج به صحت خلافت ابوبکر و عمر و تأیید حکومت علی (ع) تا قبل از پذیرش حکمیت و پیشنهاد بیعت مجدد با علی (ع) مشروط بر این که وی توبه کند این نکته را می رساند که خوارج اگر هم اصل امامت و رهبری را انکار کرده اند برای مدت کوتاهی بوده است.
بنابر مندرجات منابع کلامی، تمامی فرق خوارج، غیر از فرقه «نجدات» اصل امامت رهبری را قبول داشتند. با این حال، خوارج مسئله وجود رهبری را از بعد شرعی نمی نگریستند و معتقد بودند هر شخصی را که آنها با رأی خود نصب کنند و او با مردم به طریق عدل رفتار کند و از ظلم و جور بپرهیزد، آن شخص امام است؛ در حالی که همه فرقه های شیعه و اکثر اهل سنت به نوعی امامت را از آن قریش می دانستند.
یکی از مواردی که کلیه فرق خوارج در آن اتفاق نظر داشتند، وجوب خروج عليه امام جائر و برخاستن و جنگیدن و تیغ کشیدن بر پادشاه ستمکار بود. اغلب خوارج به «تقیه» معتقد نبودند و در هر زمان و شرایطی، امر به معروف و نهی از منکر را بر خود فرض می دانستند و هیچ پیش شرطی را برای انجام آن نمی پذیرفتند. خوارج همگی معتقد بودند که اگر دفع منکر جز با شمشیر ممکن نباشد، قیام با شمشیر واجب است و نیز اغلب ایشان مرتکبان گناهان کبیره را به نوعی کافر قلمداد کرده، مهدورالدم می دانستند. در پافشاری بر این اصل تا آن جا پیش رفتند که برخی از ایشان حتی کودکان مخالفان خود را مستحق عذاب جهنم شمردند.
خوارج از سخن دروغ به شدت پرهیز داشتند، اهل سیاست بازی نبودند و در انجام دادن آن چه حق می پنداشتند و نیز در اجرای فرایض و عبادات سخت پایبند بودند. حتی در منابع غير خارجی، اغلب سران و رهبران خوارج با القابی همچون كثير الصلوة»، «شديد الاجتهاد» و… توصیف شده اند. عمر بن عبدالعزیز در مذاکره با خوارج گفت: من میدانم که خروج شما برای دنیا نیست، منظورتان آخرت است؛ اما راه آن را گم کرده اید
به هر تقدیر خوارج نزدیک به سی سال پس از ظهورشان در تاریخ، در طی حکومت علی (ع) و معاویه و یزید، به صورتی تقریبا یکپارچه باقی ماندند. اما دوران پس از مرگ یزید شرایط خاصی پیش آمد که موجب شد در پیکره خوارج بیشترین انشقاق به وجود آید و به چند فرقه اصلی منشعب گردند. این فرقه ها هر یک در ناحیه ای به کر و فر پرداختند و حاکمیت های خود مختار تشکیل دادند، از جمله «ازارقه» در جنوب ایران، «صفریه» در شمال عراق، «نجديه» در یمامه وعمان، و « اباضیه» در یمن فعالیت نمودند.
افراطی ترین این گروه ها از ارقه بودند که نواحی جنوب و جنوب شرقی ایران را به مدت پانزده سال (۶۴- ۷۹ ق) جولانگاه خود ساختند. نافع بن ازرق (رهبر ازار قه) نه تنها مخالفین خوارج را کافر و مستحق مرگ می دانست (اصل استعراض)، بلکه قتل کودکان و زنان آنها را نیز مباح می شمرد. وی خوارج غیر فعال (قعده) را که از جنگ با مشرکان خودداری کرده و هجرت اختیار نمی کردند تکفیر می کرد و منطقه ای را که خود و هوادارانش در آن ساکن بودند، «دار هجرت» و شهرهای مخالفان را «دار کفر» می نامید. از نظر او تقیه کاملا حرام و ملاک ایمان، عمل افراد بود. از ابتکارات او این بود که کسانی را که به سپاهش می پیوستند مورد آزمایش قرار می داد تا به صدق یا سوء نیت آنها اطمینان حاصل کند. با گذشت زمان هر یک از شعب اصلی خوارج به فرقه های کوچک تر و جزئی تری تقسیم شدند و این مسئله امری عادی در میان آنها تلقی می شد.
به تدریج حرکت خوارج در عهد اموی به جریانی ضد اشرافیت اموی و هواداران | آنها مبدل شد و منافع این گروه را در معرض تهاجم های جدی و پیگیر خویش قرار داد. احتمالا ظهور این جریان، ناشی از ورود عناصر غیر عرب به داخل صفوف خوارج بوده است؛ خصوصا آن که منابع موجود معلوم نمی دارند که آیا اعتقاد به تساوی اجتماعی و رد سیادت عربی از همان ابتدا جزء عقاید خوارج بوده است یا بعد به آن معتقد شده اند؟ به هر جهت گرایش شتابان غیر عرب به سوی خوارج در زمان بنی امیه اتفاق افتاد و انگیزه ایشان بیشتر منبعث از مواضع اجتماعی و سیاسی خوارج بود تا اعتقادات مذهبیشان. خوارج در این جهت تا آنجا پیش رفتند که در تصدی امر مهمی چون خلافت نیز خواهان سهمی برابر برای عرب و عجم و حتی بزرگان و غلامان شدند.
ظاهرا تنها نواحی شرقی و جنوب شرقی ایران، زمینه های مساعد پذیرش خوارج را برای زمانی طولانی دارا بود. از این رو تا دهه ۸۰ ق کرمان و سیستان از کانون های دائمی خوارج بود. خوارج در این نواحی جوامع خودگردان تشکیل دادند و به عزل و نصب عمال قلمرو تحت حاکمیت خود پرداختند و با دریافت خراج امور خود را سامان بخشیدند. کرمان محل تجمع و تجدید قوای خوارج، پس از هر شکست و گریز بود. حتی جنگ هجده ماهه مهلب با از ارقه در کرمان نتوانست مقاومت ایشان را در هم شکند. سرانجام با بروز اختلاف میان ازار قه بود که مهلب توانست آنها را تار و مار کند. اما پس از یک فترت بیست ساله (۸۰-۱۰۰ ق) مجددا دیگر فرقه های خارجی، سیستان و کرمان و جنوب خراسان را مأمن خویش قرار داده و تا پایان دوره اموی این مناطق را جولانگاه فعالیت خود ساختند
خوارج در ایران (عهد عباسی)
با استقرار و تثبیت خلافت عباسیان، تغییر چندانی در نوع و شیوه برخورد خوارج نسبت به نظام جديد ظاهر نشد و مبارزات این جریان مذهبی – سیاسی با شدت و حدت قبلی ادامه یافت، اما نسبت به دوره بنی امیه از وسعت و گستره قیام های آنان تا حدودی کاسته شد، که یکی از دلایل آن کم رنگ شدن مسئله موالی بود، زیرا موالی در تغییرات جدید به بخشی از خواسته های خود رسیده بودند و انگیزه و زمینه حضور آنها در صفوف خوارج کاهش یافته بود. عامل دیگر، اوج گیری قیام های علویان در عصر عباسی بود که قیام های خوارج را تحت الشعاع خود قرار می داد. با وجود این، همزمان با استقرار نظام جدید، تحرکات خوارج ادامه یافت و کانون های عمده فعالیت آنان در میان بربرها در شمال آفریقا و جزیره (نواحی شمال عراق) و نیز نواحی شرقی ایران متمرکز شد.
به طور کلی حاکمیت های گوناگون در نواحی سیستان و مناطق هم جوار آن را در اوایل دوره عباسی، می توان به صورت ذیل ترسیم کرد:|
١- حاکمیت حکام محلی از جمله خاندان رتبیل بر زابلستان و کابلشاهان بر کابل که سدی در مقابل نفوذ و گسترش فتوحات مسلمین بودند.|
۲- حاکمیت والیان اعزامی از بغداد یا خراسان که قدرت آنها فقط تا حدود شهرهای بزرگ و راه های تجاری اعمال می شد و فرمان هایشان به دلیل حضور خوارج به ندرت در خارج از شهرها اجرا می گشت.
٣- به موازات قدرت والیان و قبایل عرب، مطوعه و غازیان نیز در شهرهای نظامی و سرحدی از جمله «بست» دارای اقتدار بسیار بودند.
۴- خوارج که یکی از حاکمیت های مهم و مؤثر در سرنوشت سیستان، به شمار می آمدند. اینان خصوصا در نواحی روستایی و مراکز غیر شهری از قدرت شایان | توجهی برخوردار بودند.
در شرایطی که خوارج سیستان، روستاها و حومه شهرها را در دست داشتند، شهرهای بزرگ نظیر «ست» و «زرنگ» به دلیل حضور عمال حکومت و سکونت اعیان و اشراف و فقها و قضات رسمی و طبقاتی که منافع آنان همسو با منافع خلافت بود، در حوزه قدرت والیان خلیفه قرار داشت که مستقیما از بغداد یا از سوی حاکم خراسان به سیستان اعزام می شدند، هر چند به دلیل تسلط خوارج بر روستاها و سواد شهرها قادر به جمع آوری و ارسال مالیات و خراج به دربار خلافت نبودند و احکامشان به ندرت در خارج از شهرها جاری می شد؛
برخی منشأ پیدایش خوارج را عصر پیامبر (ص) می دانند اما در واقع ریشه تکوین خوارج را به عنوان یک جریان سیاسی به طور بالقوه باید در اواخر عصر عثمان و خصوصا تحریک و شرکت آنان در قتل وی جست و جو نمود، چنان که خود خوارج به شرکت در قتل عثمان اعتراف می کردند. خوارج به صورت جریانی متشکل و منسجم در صفین پا گرفته و پس از اصطکاک هایی با حاکمیت علی (ع) سرانجام در نهروان رو در روی وی قرار گرفتند و به رغم شکست سنگین، به حیات سیاسی نظامی خود در تمامی دوران خلافت اموی و اوایل عهد عباسی ادامه دادند. از این روی برخی محققان میان خوارج (از خرج + عن….) با خوارج (از خرج + علی…) فرق بسیار قائلند.
مفتخری، حسین.(۱۳۷۹) خوارج در ایران. دوره ۱، شماره ۲ – مسلسل ۲،