التزام به جمع در هنر
دیروز یک جمع را می توان بر اساس میزان همراه شدن با “بخشی” از یک ایده بررسی نمود. نمایان تر از این مبحث، میزان یادگیری آنها از بخشی از یک ایده است. روزگار سپری شده ایده های ناب با خود تجربیاتی به همراه داشت. روزگار شناخت بی شناخت ها دیگر سپری شده است. در عطوفت حاصل از همراهی با یک جمع است که می توان به مسائل وجودی شخصی هم نگریست. کم را فدای “کیفیت در حد اعلا“ نکرد و یادی هم کارهایی که به آسانی می توانند راه بیفتند و بهتر هم می شود عمل کرد و می توان فرصتی را فراهم نمود تا دیگران هم مزه “دیگری” بودن در زندگی شما را بدانند. می توان یاد گرفت همیشه کسانی هستند که به یادآوری لازم را انجام می دهند و ما چه ناهشیاریم. هشیاری و شناخت همراه با همند. روزگاری که سپری شده است و جمعی دیگر نیست که برای بعضی توضیح بدهد که می توان برای ایده های کوچک در ابعاد کوچک هم احترام قایل شد و همان را هم به جلو راندن دانست. انسان شدن در یک اجتماع همواره با یک موضوع همراه بوده است که تا چه حد می توان به حدس های دیگران در مورد آینده آگاه بود. اطلاع فرد از منطق یک جامعه می تواند ما را بر آن دارد تا شناخت وی را هم بررسی کنیم. بحران زدگی شناخت، ویژگی زمانه ماست. فرد بحران زده تلاش زیادی می کند تا بتواند از درون خود بیرون بیاید و نکته ای را برای ما بیان دارد. واقعا هم نویسنده ای که در فضای ذهنی بحران زده ناشی از زمانه می نویسد، برای خودش ارج و قربی دارد. جدایی از گذشته فرد و شناخت پیدا کردن در مورد وضعیت ذهنی بر مبنای اطلاعاتی که فرد بحران زده به او می دهد به ما اجازه می دهد که دیگر در یک جامعه تنها نباشیم. دلیل ندارد شخصی از طبقه بالادست نویسنده و یا صاحبان علوم فرهیخته با ما سخن بگویند، با این حال می توان از هر اهل تجربه ای نصیحتی پیدا کرد. نصیحت را باید یافت چرا که جهان بر مبنای اندوختن دانشی جلو می رود که در درون ذهن افراد صاحب تجربه است. خواست اراده به زندگی در چنین کاری نهفته است و البته که هنر در این میان اهمیت خود را دارد. هنر می تواند بیان گر نوعی تجربه فردی با تجربه از موضوعی باشد که در ان اراده به زندگی و خواست به زندگی در آن دیده می شود:
در فلسفه شوپنهاور ﻫﻨﺮ ﻧﻪ ﻏﺎﻳﺖ، ﺑﻠﻜﻪ وﺳﻴﻠﻪ و گﺬرگﺎﻫﻲ ﺑﺮاي رﻫﺎﻳﻲ از رﻧﺞ و ﻋﺬاب اراده در ﻣﻘﺎم ﺷﻲء ﻓﻲﻧﻔﺴﻪ اﺳﺖ.ﻋﺎﻟﻢ ﻫﻨﺮ ﺑﺮاي ﻓﺮد آراﻣـﺶ ﺑـﻪ ارﻣﻐـﺎن ﻣﻲآورد و ﺑﺮاي ﻣﺪﺗﻲ ﻫﺮ چﻨﺪ ﻛﻮﺗﺎه و ﻣﻮﻗﺖ، ﻓﺮد ِ داراي ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻣﺠﺮد وﻧﺎﺑﻐﻪ را از ﺣﺎﻛﻤﻴﺖ اﺻﻞ ﺟﻬﺖ ﻛﺎﻓﻲو ﺧﻮاﺳﺖ اراده ﺑﻪ زﻧـﺪگﻲﻣـﻲرﻫﺎﻧـﺪ.در ﻧﻈـﺎم ﻓﻠﺴﻔﻲ ﺷﻮپﻨﻬﺎور ﻣﻮﺿﻮع ﻫﻨﺮ ﺑﻪ اﺳﺘﺜﻨﺎي ﻫﻨﺮ ﻣﻮﺳـﻴﻘﻲ اﻳـﺪهﻫـﺎي اﻓﻼﻃـﻮﻧﻲ است. (صافیان و امینی، ۱۳۸۸)
منبع:
صافیان، محمد جواد. امینی، عبدالله (۱۳۸۸). جایگاه هنر در اندیشه شوپنهاور. فصلنامه دانشکده ادبیات و علوم انسانی سال چهارم شماره ۱۲ و ۱۳ بهار و تابستان ۱۳۸۸