تفسیر سرنوشت دیگران

تفسیر سرنوشت دیگران

تلاش ما برای بیرون رفتن یک نحوه از برداشت در مورد سرنوشت ما می تواند در زندگی روزمره و نحوه انجام آن دیده شود. این مساله در شکل گیری هویت فرد و سرمایه اجتماعی اهمیت دارد.

 باید شناخت راهش را  و باید برای دوری از  تعدد تصمیم ها در زمان های کوتاه مدت، تمام تلاش را به نوعی جناح گرفتن در زندگی معطوف نکرد. یک تصمیم در زندگی می تواند به ما راهی تازه تبدیل شود. می تواند حتی تنها راهش باشد. این مساله اضطراب آور است. این مساله باعث می شود تا افراد بسیاری از دور تلاش کنند تا زندگی روزمره ما را تفسیر کنند. از طرفی این مساله باعث

 گاهی اوقات باید دور از هر گونه دل نگرانی در مورد عمق و هر گونه اندازه سنجی تصمیم گرفت. باید برای لحظه آماده بود و این نیاز به تجربه دارد. حرف های دیگران را شنیدن، قبول که می تواند ما را به جلو ببرد با این حال می تواند ما را پیش خودمان تنها بگذارد.  ایده تنها می تواند ما را تا کجا که ببرد. برای این که بتوان بر یک ایده تسلط لازم را به دست آورد. باید فراموشی نسبت به تصمیمات بسیار بزرگ در ذهن ما برای بعضی اوقات شکل ببندد. یادداشت نویسی هر روزه می تواند ما را یاری دهد تا بر همهمه درون ذهنمان موفق شویم. پندار دیگران را تفسیر و تجزیه و تحلیل کردن می تواند واقعا ما را دچار سردرگمی کند. برای این که بتوان بر این مسائل پیروز شد باید همیشه نوعی انعطاف پذیری را در برخورد با دیگران نزد خود داشت. یعنی تصمیم های دیگران را تفسیر نکنیم و بیهوده به آن ها در ذهنمان شاخ و برگ ندهیم و نخواهیم از آنها وسیله ای برای پیروزی های آن چنانی در ذهنمان داشته باشیم.  به نظر می رسد این مساله به مرور زمان روی سرمایه اجتماعی ما تاثیر می گذارد. بلکه باید بتوانیم بهتر از این حرف ها روی فکرمان سرمایه گذاری کنیم و همیشه آن را پاکیزه نگه داریم و نخواهیم طمعکارانه روی بعضی چیز ها متمرکز شویم، بعد هم با تفسیر متداول از تصمیم های دیگران در جامعه، تلاش کنیم تا برای خودمان در ذهنمان صرفا انباری تلنبار شده از ایده های تفسیر نشده را به وجود آوریم.

هر چند دازاين در صدد است از طريق سخن گفتن به حقيقت دست يابد، در زندگي اجتماعيش دچار روزمرگي ميشود و به هرزه درآيي روي ميآورد و حقيقتجويي در وجود وي جاي خود را به کنجکاوي صرف و پرگويي ميدهد و هر قدر بيشتر سخن ميگويد، کمتر به حقيقت دست مييابد. پس بر اين مبنا، سخن گفتن، بر طبق واقعشدگي اصيلش«، ناپوشيدگي نيست، بلکه دقيقاً پوشيدگي است. (نوالی و همکاران، ۱۳۹۳)

 

این مساله باعث می شود تا به مرور زمان، خسته شویم و دور از واقعیت خود را با تصمیم های بزرگ دیگران وفق دهیم و در واقع به نوعی تلاش کنیم تا مثل دیگران زندگی کنیم. مثل دیگران با زاویه نگاهی که کسی دقیق نمی داند چون اصلا جای آنها نیست برای زندگی خودمان تلاش کنیم که تصمیم بگیریم. این پدیده یعنی برداشت های زیاد و دقیق شدن روی تصمیم های دیگران در شرایط خاص زندگی شان که حوادث و رویداد های خاصی هم داشته اند باعث می شود تا دیگران نیز از ما فاصله بگیرند. ما به مرور زمان تماس خود را با واقعیت از دست می دهیم. این طور است که دور از هیاهوی زندگی روزمره خودمان، برای تلاش در مورد آینده نمی توانیم برنامه ریزی کنیم.

این مساله می تواند ما را در همراه کردن با ایده های اصیل که در کتاب ها یافت می شود دچار مشکل کنیم. اصلا چنین کاری است که ما را از منابع اصلی ایده پردازی در مورد آینده دور می کند. ما را از منابع اصلی و البته محوری در زندگی مان که می تواند تاثیر گذار بر آینده هم باشد جدا می سازد. یکی از همین مسائل، یعنی آرامش ذهنی در تصمیم گیری با جمع بندی در مورد رویداد های اصلی زندگی به دست می آید.

ایده پردازی در مورد خود می تواند وقتی شکل بگیرد که ایده پردازی در مورد زندگی دیگران متوقف شود. آگاهی وقتی شکل می گیرد که اندازه های هر فرد در ذهن ما مد نظر باشد. این مساله که مدام دیگران را الگو قرار می دهیم خلاف ازادی آدمی است.

سارتر بیان داشته است که انسان به درون جهان پرتاب شده است و از ذات بی بهره است (یک وضعیت نیستی) و اسنان به طور مستمر در وظیفه شدن و تعریف خودش است. سارتر واقعیت انسان را با آگاهی تعریف می کند و آنرا هستی لنفسه (Being-for itself) تعریف می کند.  هستی لنفسه آگاه از آگاهی اش می باشد و در خوداگاهی پایان نمی پذیرد. برای سارتر، این ذات ثابت نشده و غیر تعیین شونده چیزی است که تعریف کننده یک انسان می باشد. از آن جایی که هستی لنفسه فاقد ماهیت از پیش تعیین شونده است، در نتیجه با خلق خودش رابطه ای آزار بین دارد (ارزش هایش و ذات) و این آزار را از نیستی می بیند. برای سارتر، نیستی به عنوان ویژگی هستی لنفسه تعریف می شود و از این رو هستی لنفسه آنچه هست می شود: نیستی، به کلی آزاد از جهان، همچون بومی سپید که هستی خود را می سازد. ذات هستی لنفسه این است که به خنثی کرده انچه داده شده است (Given) بپردازد. انسان، یک ابژه لنفسه، باید ببا مقصدی هستی خود را تکامل بخشد. بنابراین انسان (هستی لنفسه) به طور بالقوه {این امکان را}”دارد” و می تواند آنچه نیست بشود که سارتر آن را هستی لنفسه توصیف می کند همانند “بودن آنچه نیست و نبودن آنچه هست”. بر فرضیه این که با هستی لنفسه بودن، به طور بالقوه ، می تواند آنچه نیست بشود، قدرت ادعای آدمی به آزادی مطلق ساخته می شود. آزادی مطلق طبیعت از پیش منظور انسان است {که در غیاب و این چنین از او تصور می کنند} و }نیز بر این مبنا است} انسان محکوم به آزادی است. (آکینوده، ۲۰۲۳)

منبع:

Elijah Akinbode. Jean-Paul Sartre’s Existential Freedom: A Critical Analysis. International Journal of European Studies. Vol. 7, No. 1, 2023, pp. 15-18

 

نوالی،محمود. فتحی،حسن. موسی زاده . نعلبند، صدیق. (۱۳۹۳) بررسی تفسیر هایدگر از دیالکتیک افلاطون در درسگفتار سوفسطایی افلاطون.فلسفه و کلام. تاریخ فلسفه . شماره ۱۷٫ صص ۱۴۳ تا ۱۶۸

 

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *