معقول بودن یک امر
این که یک چیز در مورد یک موضوع می تواند حقیقت داشته باشد امری است طبیعی از لحاظ ذهن ما. یعنی نمی توان از ذهن نخواست که همه چیز را وجود دارد نامحتمل نداند. همیشه دنبال این بوده ایم که بدانیم چقدر یک امر رخ داده به قیاس زندگی، معقول می آید. همیشه منطق ما خود را جلوه گر می کند، ذهن را از همه آن چیزهایی که توجیه می آورند، پاک می کنند و در نهایت همیشه نشان ها را از آن خود می کند و جلوی ما می نویسد که برای بعضی آنچه در این جهان رخ می دهد می تواند معقول هم باشد. هر چه باشد معقول است. آیا این مساله باعث شکست در شناخت واقعیت از سوی ما نمی شود؟ آیا شخصی که این حرفها را می زند که آنچه رخ داده با قواعد عقلانی قابل توضیح است و کلا معقول است، درد ما را می فهمد؟ شناخت یک موقعیت برای تغییر دادن وضع پیش رو، همیشه کارها را راه نمی اندازد. همیشه ما را پیش نمی برد. ما نمی توانیم در برابر چیزی مقاومت کنیم که در برابر ماست و از آن بدتر بعضی می گویند معقول هم هست و ناشی از شرایط زندگی ماست. شرط رسیدن به کمال دانش بی پایان است. دور بودن از واقعیت، بی دانشی است. خروج از یک دستگاه فکری ماقبل، برای رسیدن به دستگاه فکری جدید می تواند نوعی تلاش باشد برای این که بدانیم بیرون از ما قابل تغییر است. اگر در همان ابتدا همه چیز را شتابزده نخواهیم تغییر دهیم. همه چیز هستی مستقل ندارد. همه چیز بدون ما تفسیر نمی شود. شاید بیش از هر کسی نیاز داشته باشیم که بدانیم کار ما بس مخرب است. وقتی قرار است یک دستگاه فکری که همه چیز و همه کس را برای ما کاملا توضیح می دهد خارج شویم و خود را فاعل تمام عیار معرکه ای بدانیم که البته قدری در ان تنهاییم.تازه به پیکار تغییر چیزی می رویم که بیرون از ذهن ما می درخشد، تصرف و تملکی در آن نداریم. جزئی است ولی از پس آن بر نمی آییم. کوچک است ولی ما یا لاقل تعدادی افراد که صاحب شناخت هستند نمی باشد. کنترل دست ما نیست. شناخت رو به جلو نمی رود؟ می رود بی ما هم می رود و این فرصت عمر به تنهایی می گذرد. می دانید که کار دشواری است. از دستگاه ذهنی درون نگر خود خارج شدن و بر دنیای بیرون اثر کردن. غم اطراف و اطرافیان را خوردن و کاری برای آینده یک تعداد به خصوص انجام ندادن.